سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

اوج لطافت!

پدر:خدا سایه‌ی مامانتو از سر زندگیمون کم نکنه.

من در حالی که لُپِ همایونی را به لب‌های پدر نزدیک می‌نمایم برای گرفتن ماچ : پس من چی؟

پدر:اونو دیگه خدا خودش می‌دونه!!


۴ ۴
فِ. شین.
۱۳ تیر ۱۹:۱۰
v:

پاسخ :

z:
D:
رابین هود کبیر
۱۳ تیر ۱۹:۲۴
مادر فقط وقتی که سر صبح اعلام میکنه : شب کشک و بادمجون داریم.
+البته در بقیه لحظات چیزی از ارزش های مادر کم نمیشه قطعا.

پاسخ :

عجب!
+خدا حفظشون کنه.
آقا نشناختم اول!حالا کی بیاد عادت کنه که آقای دال نگه دیگه!
nily ..
۱۳ تیر ۱۹:۲۸
داغان کننده بود! :)

پاسخ :

مُدُنُم :))
Maryam mariyana
۱۵ تیر ۱۶:۰۹
سلام 
خخخخخخخخ شاید منظورش این بوده که خدا خودش میدونه که من عاشقتم یا همیشه دعا می کرده خدای نکرده طوریت نشه ، نمیدونم 

پاسخ :

حالا شما هی نیمه‌ی پر لیوانو ببینا!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان