سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

ذوق مرگ!

تو این اوضاع درسی هیچ چیزی خوشحال کننده تر از یه برف مدرسه تعطیل کن نبود!

خداوندگارا شکرت!

+قربون هوش و ذکاوت برنامه ریزای قلمچی برم که نشستن فک کردن دیدن عیبی نداره تو کمتر از یه هفته علاوه بر مباحث پیش 2 که کاملا جدیدن بشینیم کل ترمودینامیکو استوکیومتری و غیره و ذلکم بخونیم.چش نخورن یه وخ


۰ ۰

با لشکر غم میجنگم:)

مهم نیس تا الان چی شده.

بعد اینو عشق است..

انقد میخونم تا برسم.

انقد میخونم تا بشه..

منی که قلبم برا هدفم میتپه...

پیشرفتام حلزونیه اما همین که پیش میرم خداروشکر. 



۲ ۰

جمعه با طعم شور اشک

فکر میکردم بدترین اتفاق امروز این خواهد بود که درصد فیزیکم کم شود!

نه..

درد هایی هم هست که آدم را آب میکند...

حرف هایی از گذشته که دلت را میچلاند...

اشک هایی که پوست صورتت را می سوزاند...

فریاد هایی خفه...

.

.

.

جاهل بی سواد شاید ، روزی بتواند حقیقت را درک بکند ،

ولی جاهل با سواد هرگز نمی تواند حقیقت را بفهمد.

روناس آرا

۰ ۰

پنجشنبه با خبرهای خوش:)

فیروزه مامان می شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

بعد از چند سال دوا درمون

خدا رو شکر...

۰ ۰

تنها در تاریخ!

فک کنم تنها انسان قرن 21امی که همچنان میتونه با آهنگای سعید آسایش برقصه خودم باشم!


+به چه چیزایی که گوش نمیکردیم! اونی که نازشو دلشو میخام خود خود خوشگلشو میخام؟؟

گلای رو دومنشو میخام؟؟

پگی پگی ناز پگی؟

این محتواس آخه برادر من؟



۰ ۰

کودک درون بیش فعال!

به نظرتون الان طبیعیه از دیروز 100 بار تیکه ی آخر انگری بردز،اونجایی که قر میدنو میبینم و هر بار از خنده پخش زمین میشم؟؟؟:)


+به بابا و مامانم نشون دادم سری به نشانه تاسف تکون دادن!چرا واقعا؟)

البته یه لبخند محویم رو صورتشون بودا!

۱ ۰

رو به خدا

یه مدته حس میکنم از خدا دور شدم.

قبلنا بیشتر به یاد خدا بودم و کمتر گناه میکردم...

انگار یه نیرویی مانع از انجام گناه میشد..

اما حالا خیلی راحت خیلی کارارو انجام میدم..

خیلی بده که قبح گناه بشکنه...خیلی بده که گناه عادت بشه...تو کلمات چاری بشه...

از این وضعیت خسته شدم.

تصمیم گرفتم از امروز از خودم حساب بکشم و گناهامو  بنویسم.

متوجه شدم ناخواسته خیلی کارارو انجام میدم که خدا خوشش نمیاد.

اما مطمئنم امروز کمتر گناه کردم.انگاری که ذهنم آلارم میداد.

اما یه موقع هاییم پام لغزید.

میدونستم نباید یه کاریو بکنم...اما کردم...

امیدوارم بتونم خیلی چیزارو برای همیشه ترک کنم.

چون بعدا سخت میشه...بعدا که شخصیتم شکل بگیره سخت میشه...

راه عقل و منطق بسته میشه..

میدونم خدا کمکم میکنه.


+بیشتر گناهام از حرف زدنه...

۱ ۰

از من بترس...

من:از آدمایی که حاضرن به هرقیمتی چیزی رو به دست بیارن میترسم.

اون:از من بترس.

.

.

.

می ترسم...

۰ ۰

خروج از محدوده امن

امروز بحث از ترس هایمان بود.

اینکه همگی از شهر بزرگ میترسیم.

از خوابگاه میترسیم.

از خیابان های تهران میترسیم.

از اینکه گم شویم میترسیم

از تنهایی میترسیم

از اینکه محیط رویمان تاثیر منفی بگذارد یا به قولی جوگیر شویم!

از اینکه یکی اذیتمان کند

یکی بیفتد دنبالمان

از همه ی اینها میترسیم...

اما تا کی میخواهیم بترسیم و نزدیکش نشویم؟

تا کی میخواهیم خودمان را بزنیم به آن راه و در موردش فکر نکنیم؟

تا کی باید ترسمان را با خودمان اینور و آنور ببریم؟

اصلا انقدر ترسناک هست؟

 

یکی از بچه ها گفت من به فلان جا(مرکز استانمان) هم راضیم!اصلا میخام اونجا باشم که نزدیک خونوادم باشه.

اما من نه..

شاید این بزرگترین چالش و بزرگترین تغییر در عمرم باشد.

اما نمیخواهم برای همیشه ترسو باقی بمانم.

نمیخواهم چیزی مدام در وجودم  تکان بخورد و بگوید تو به خاطر این ترس های مسخره که شاید اقتضای سن یا شرایط است، هم حال حاضرت را از دست دادی و هم آینده ای که می توانستی برای خودت بسازی....

شاید کمی سخت باشد.

حتی شاید خیلی سخت باشد

اما مهم این است که حس و حالم بهتر می شود و از فکر کردن به خودم حالم به هم نمیخورد و ترس هایم را بالا نمی آورم...



+خدا خودش هوامونو داره...

+خوشحال میشم اگه تجربه ای در این زمینه دارین بهم بگین:)

۰ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان