سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

جهت حمایت از حقوق شلخته پنداشته‌شدگان!

الان که از روی ورق‌پاره‌ها و چرک‌نویس‌ها و جزوات و کتابا و و لباسا و کیف‌پولو بالشتو... رد می‌شدم تا برسم به لپ‌تاپ فک کردم واقعا چقد قراره سبک زندگیم دچار تحولی شگرف بشه!!

کووووو تا حالا من بیام به فرش عادت کنم!!

یا مثلا به این‌که هرچی رو که برمیدارم بذارم سرجاش!


::ناگفته نماند که مادرجان در شکل‌گیری چنین افکاری نقش کلیدی داشتند آن هنگامی که فرمودند:"میم،کنکورت که تموم شه،نشونت میدم چطور باید رفتار میکردم باهات که نکردم!" لزره به جانمان افتاده خلاصه!بعد آخرش میخان بگن چرا فلان‌جا قبول نشدی!میذارین مگه؟همش فشار روحی D: همششششش!

میگم عاغاجان این‌چیزا ذاتیه به‌خدا!به جنسیتم که به هیچ وجه مربوط نمیشه!تو کتشون نمیره که نمیره!

آیا امکان داره دایی‌ارشدمان یه چیزیو ورداره،نذاره سرجاش؟

و آیا امکان داره دایی وسطی یه چیزیو ورداره و بذاره سر جاش؟

آیا ممکنه خواهرجانمان شلخته باشه؟

آیا ممکنه برادرجانمان شلخته نباشه؟

آیا هردو در دامان یک مادر و پدر بزرگ نشدن؟

آیا چگونه؟

آیا چرا؟

آیا به کدامین گناه؟


::الان اتاقمو مرتب نمیکنم چون میخام شب کنکور اینکارو انجام بدم :)) تخلیه میشم!(ملت میرن مدیتیشن ما آت و آشغالای اتاقمونو اینور اونور میکنیم آروم میشیم ) حالا هی بشینن بگن بی‌نظمی!

ضمن اینکه:آینده‌نگری رو دارین جان من؟

۱۰ ۲
nily ..
۱۲ تیر ۱۸:۵۹
گفتم سنگین بذار نه تا این حد آخه! :|

از تو چه پنهون از وسواسی ها متنفرم! (آیا این بدان معنا نیست که من نیز جزو شخلته پلختگانم؟!)

شب کنکور؟! شب کنکور باید لالا کنی فروز! منظورت فردا شب کنکوره؟! :|

در کل بامزه نوشتی! لبخند بر لب آور! :)

پاسخ :

دیگه بدعادتمون کردی رف!

چرا دقیقا بدین معناست.بیا بغلم :*

عصرش منظورم بود حالا!شب کنکورم فک نکنم لالام بیاد!

قربان آن لبخندهای نیلی‌ات(نمردیم و یه حس‌آمیزی‌ای،استعاره‌ای چیزی زدیم ماهم!)
nily ..
۱۲ تیر ۲۰:۰۲
:)))))))))

شکسته نفسی می کنی ·_·

پاسخ :

[شر شر عرق خجالت از پیشانیش می‌چکد]

مه‍ شید
۱۲ تیر ۲۰:۵۳
متاسفم درست نمیشی هیچ وقت. :))

پاسخ :

#با_شلختگان_مهربان_باشیم :)))
فِ. شین.
۱۲ تیر ۲۲:۳۳
نمیدونم بگم یا نه!
من همون بچه ی مردمم که اتاقم تمیزه D:

پاسخ :

(سری به نشانه‌ی تاسف تکان می‌دهد)
لابد صبام زود از خواب پامیشین میرین ورزش میکنین نون داغ میخرین در کانون گرم خانواده میل میکنین
(دوباره سری به نشانه‌ی تاکیدِ تاسف تکان میدهد) D:
همی شماهایین مارو از چشم پدرمادرامون انداختینا!همی شماها!
فِ. شین.
۱۳ تیر ۰۰:۰۳
همه رو خوب اومدین بجز کانون گرم خانواده D:
من چه کنم عاخه؟! /:

پاسخ :

ینی واقعا کله‌ی سحر بیدار میشین که هیچ،ورزشم می‌کنین؟؟؟برین برادر...برین از خدا بترسین D:
اصلنم از رو حسادت نیستا!اصلاٌ!
خیرخواهیه فقط:))

هلما ...
۱۳ تیر ۰۲:۱۸
وضع تو خوبه. زنداداش من رو به دخترش: زهرا قبول شدن از تیزهوشان هم وظیفته، مرتبط کردن اتاقت هم تمام هچی نشنوم. مدرسه نسیم گذاشتمت برا چی؟؟ میبردمت مدرسه خودم پدرت هم درمیاوردم. :))
درست میشی مطمئنم...
مدیتیشن، یوگا به سبک فروزان :))

پاسخ :

اوه مای گاد!
آره فک کنم خوابگاه برم حل شه!البته مامانم از الان تدابیری اندیشیده در این راستا!اصولا اگه مسئولیتی داشته باشم واقعا خوب کارمو انجام میدم!ینی وقتایی که مامانم خونه نیست،خیلیم خانوم میشم!
با ما تماس بگیرید!تلفن بیستونه دو تا شیش!:))
الیــــ ــــوت
۱۳ تیر ۰۷:۱۷
تو عنوان گذاری رقابت تنگاتنگی با نیلی دارینا :))

آقا منم همون بچه های مردمم! یعنی وسواسیم (حالا کامنت اولو نیگا!) یعنی به هم ریخته نمیــــتونم تمرکز کنم اصلا رو درس. مثلا آب باید حتما سمت چپم باشه. باید حتما رو یه برگه باطله‌های خاصی بنویسم! و یه سری وسواسیات مسخره دیگه که ترجیح میدم از گفتنش خودداری کنم!

::وای، چقدر شما فشار روحی متحمل میشی! چقدر سختی میکشی! میخواین به کمیته امداد معرفیتون کنم؟! :)

پاسخ :

عه؟دقت نکردم تا الان!

وااااااااااااااااااااااای خدای من!منم وسواسیتم بگیره بد میگیره!خنده‌دار میشم!منم بعضاٌ نمیتونم تمرکز کنم.ولی به ندرت تن به این ننگ میدم که پاشم مرتب کنم دوروبرمو!ولی دیگه آب دست چپتون باشه؟؟؟اصن آب باید باشه رو میز؟؟؟نچ نچ نچ

(اغراق شد آقا در حق خودم تو پست!در این حد فاجعه نیستم انصافا!)

::حالا فعلا یه لیوان آب‌قند بدین فشارم افتاده!


مریــــ ـــــم
۱۳ تیر ۰۸:۳۳
اول یه سوال:تو چرا درس نمیخونی؟
دوما اینکه کاش یکی به مامان منم میگفت
خداییش دوس دارم دختر تمیز و مرتبی باشم ولی واقعا تو خونم نیست
کاش یکی درک میکرد اینقد منو مقایسه نمیکردن

پاسخ :

آهااااا به نکته‌ی ظریفی اشاره کردی.خب باید بگم چون چیز جدیدی نیس برا خوندن،حوصلم سر میره!با اینکه چیزایی که خوندمم مسلط نیستما!
منم تو خونم نیس!اما انصافا به موقع‌ش یه چیزایی از وجودم رو میکنم مامانم حیرت میکنه!
ینی اگه کس دیگه‌ای نباشه که خیالمو راحت کنه،خودم خوب دست به کار میشم ;)
خوابگاه تمرین خوبی خواهد بود:))
محمد رضا ..
۱۳ تیر ۱۷:۳۰
سلام
اگر مایل بودید و دوست داشتید مرا دنبال کنید
بعد من شمارا حتما دنبال می کنم ممنون.

پاسخ :

سلام
این شکلیشو دیگه ندیده بودم :/
فِ. شین.
۱۳ تیر ۱۹:۰۱
عاره ((:
فقط از روی خیر خواهی؟!
ممنون پس (((:

پاسخ :

دیگه گفتم شمام جای برادرم!پس‌فردا میرین خواستگاری اینارو میگین تا آخر عمر مجبور میشین عذب بمونینا!حالا از ما گفتن D:

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان