جمعه ۲۷ مرداد ۹۶
پریروز هفت ساعت و دیروز ده ساعت را در جاده و مطب و عکسبرداری گذراندیم و له له هسدیم.
نتیجه:ارتودنسی نه تنها خر است،بلکه گاو من هم هست.همیشه کلاس اول است حتی! :/
درد اینه که سه تا از دندونای نازنینم باید کشیده شن.یکیش پر شه و یکیش...
عمل!بله عمل!(کولی بازی درمیاورد)
بعد از معاینات متوالی و نصب براکتها،دهانمان دو متر از سمت شمال شرقی و سه و نیم متر از جنوب غربی گشاد شد :/ علاوه بر این پنج،شش لایه از دهانم هم به فنا رفت.و این میتواند یک توفیق اجباریِ حرف نزدن باشد (تهِ نیمهی پر لیوانو دیدن!)
چیزی که در این دو روز تجربه کردم این جمله بود : ترس،آموختنیست!
من چه گناهی کردم که دندونای بزرگ مامان و فک کوچیک بابا همزمان به من رسیده :/
ملت ژن دارن مام ژن داریم :/ D:
مراحل مسواک زدن،به هفت خان رستم گفته زکی!
فکر میکنم بعد از اتمام دورهی درمان،به سوء هاضمه گرفتار آمده باشم D: از دیروز که دکتر گفت ساندویچ و پیتزا و تهدیگ و ... تعطیل،با یک بغض عمیقی از مقابل ساندویچیها رد میشوم :/ (نیس خیلیم غذا میخورم!برای مثال دیروز نه صبحانه،نه نهار و نه شام!،هیچ کدومش رو نخوردم.چند تا میوه و کیک و آبمیوه فغط!)
شمام که هی فقط پست بذارین :| چندتاتون چند بار ستارهش روشن شده حتی :/
در راه و در زمان بیکاری و انتظار،پادکست میگوشیم.از نوع "رادیو صدای زمین"ـش.به شـــــدّت پیشنهاد میکنم.خصوصا تو جادهی بارانزده من رو در یک خلسهی عمیقی فرو برد!اوففف...امتحان کنید حتماااا.
دو روز هم هست که کلاس رانندگیمان شروع شده!یک مربی فوق باحال گیرمان آمده!فقط کمی عفت بیانش نابود است! D:
معتاد مجلهی دانستنیها هم گشتهایم :)
فعلا همینا!خورد خورد خواهم خواندتان! ;)
نتیجه:ارتودنسی نه تنها خر است،بلکه گاو من هم هست.همیشه کلاس اول است حتی! :/
درد اینه که سه تا از دندونای نازنینم باید کشیده شن.یکیش پر شه و یکیش...
عمل!بله عمل!(کولی بازی درمیاورد)
بعد از معاینات متوالی و نصب براکتها،دهانمان دو متر از سمت شمال شرقی و سه و نیم متر از جنوب غربی گشاد شد :/ علاوه بر این پنج،شش لایه از دهانم هم به فنا رفت.و این میتواند یک توفیق اجباریِ حرف نزدن باشد (تهِ نیمهی پر لیوانو دیدن!)
چیزی که در این دو روز تجربه کردم این جمله بود : ترس،آموختنیست!
من چه گناهی کردم که دندونای بزرگ مامان و فک کوچیک بابا همزمان به من رسیده :/
ملت ژن دارن مام ژن داریم :/ D:
مراحل مسواک زدن،به هفت خان رستم گفته زکی!
فکر میکنم بعد از اتمام دورهی درمان،به سوء هاضمه گرفتار آمده باشم D: از دیروز که دکتر گفت ساندویچ و پیتزا و تهدیگ و ... تعطیل،با یک بغض عمیقی از مقابل ساندویچیها رد میشوم :/ (نیس خیلیم غذا میخورم!برای مثال دیروز نه صبحانه،نه نهار و نه شام!،هیچ کدومش رو نخوردم.چند تا میوه و کیک و آبمیوه فغط!)
شمام که هی فقط پست بذارین :| چندتاتون چند بار ستارهش روشن شده حتی :/
در راه و در زمان بیکاری و انتظار،پادکست میگوشیم.از نوع "رادیو صدای زمین"ـش.به شـــــدّت پیشنهاد میکنم.خصوصا تو جادهی بارانزده من رو در یک خلسهی عمیقی فرو برد!اوففف...امتحان کنید حتماااا.
دو روز هم هست که کلاس رانندگیمان شروع شده!یک مربی فوق باحال گیرمان آمده!فقط کمی عفت بیانش نابود است! D:
معتاد مجلهی دانستنیها هم گشتهایم :)
فعلا همینا!خورد خورد خواهم خواندتان! ;)