سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

امروزمان را چگونه گذراندیم :)

صبح‌ می‌خوابیم تا 8.هشت با دادِ هم‌اتاقی جان مثل فنر از جا در می‌رویم.8/5 می‌رسیم سر کلاس.تا ده دوام میاوریم.کلاس ده تا دوازده را فحش تلقی نموده،ساعت یازده در کمال پررویی میزنیم بیرون و به سمت سلف روانه می‌شویم.11.15 غذایمان را گرفته،کو... نه ببخشید میل میکنیم.یازده و نیم به خوابگاه برمیگردیم.نقد "پاییز فصل آخر سال است" را می‌خوانیم و با ذکر "نوموخوام" مخالفت خود را ابراز میداریم.(تا یادم نرفته بگویم،پیشنهاد می‌شود.شخصیت "شبانه" بیشتر از سایر شخصیت‌ها درگیرم کرد...)
"از دو که حرف می‌زنم،از چه حرف می‌زنم" را شروع می‌کنیم."ماجرای نیمروز" را که دیشب[یا شاید بهتر باشد بگوییم دی‌صبح :|] بینش خوابمان برده را میبینیم (این یکی هم پیشنهاد می‌شود [کلیک] ;) ) یادمان میفتد که میانترم ریاضی داریم،ولی خب،خواب واجب‌تر است.دو ساعت میخوابیم ساعت می‌شود شش!میرویم سلف شام میخوریم(آری،قومی چنان بدبختیم که ساعت 6 شام می‌خورند،ساعت 11 نهار :| )
برمیگردیم کمی از همین کتاب این یارو،ژاپنیه را میخوانیم.بعد دوباره میخوابیم.ساعت می‌شود 9!
یادمان میفتد چایمان تمام شده.سوپری پایین چای کیسه‌ای ندارد!چای نمیخوریم!میمیریم!
محض رضای خدا،کمی ریاضی میخوانیم.آن هم نه به طور خالص!بلکه در حالی که پادکست گوش می‌دهیم،هم‌زمان نیم‌نگاهی به جزوه‌ی ناقصمان داریم.بچه‌ها فریاد برمی‌آورند که زلزله شده.ما که چیزی نفهمیدیم!
بلند می‌شویم به مادرجان زنگ میزنیم ببینیم آنجا چخبر.حضوریمان را هم میزنیم.
پادکست حال و هوای شعر را در ما زنده می‌کند!بنابراین گور بابای ریاضی‌ای گفته،دفتر شعرمان را می‌گشاییم و چند خط از شاملو و اخوان‌ثالث درش می‌نویسیم.با رفیق‌جانها و برادر چت می‌کنیم!
فصل‌نرگس را از اینجا دانلود می‌کنیم (قانونیا!).تا دانلود شود،کمی دیگر ریاضی میخوانیم و از اینکه انقدر سریع پیش می‌رود متعجب می‌شویم.ریاضی حوصله‌مان را سرمیبرد پس به سراغ بدبختی بعدی،یعنی کد زدن می‌رویم.دو تا از آن ساده‌هایش را میزنیم.
مینشینیم پای فصل نرگس...
میبینیم...میخندیم...اشک میریزیم...
و
پیشنهاد می‌کنیم :)


::پیرو فیلم فصل نرگس،متنی که انتهای فیلم نمایش داده شد رو می‌نویسم :
 "به طور تقریبی،در هر 2.5 ساعت،یک نفر در ایران به دلیل نرسیدن عضو پیوندی فوت می‌کند.سالانه چهار هزار نفر به لیست انتظار دریافت عضو افزوده می‌شود.این در حالی‌ست که متاسفانه در سال بین شش تا هشت هزار نفر مرگ مغزی می‌شوند و فقط هفتصد تا هشتصد نفر از آنان به اهدای عضو عزیزان خود رضایت می‌دهند..
هنرمند نامدار،عسل بدیعی یکی از آنهایی بود که با اهدا اعضای بدنش در نجات جان هفت انسان،نقش‌آفرینی کرد.
::روحشون شاد...
::برای دریافت کارت اهدای عضو میتونید به این سایت مراجعه کنید [کلیک]
::مرگ ایده‌آل من...البته بعد از صدوبیست سال :دی
::الان مشخصه شب و روزم قاطی شدن یا بیشتر توضیح بدم؟ :دی
::صبح سردرد وحشتناکی خواهم داشت.مثل امروز.میدونم :)
::ساعت 5 صبح :)
۲ ۲
مریــــ ـــــم
۲۲ آبان ۰۹:۲۸
بنظرم قورمه سبزی سلف چیز خوشمزه ایه
گرچه همیشه وقتی چمنای دانشگاهو میزدن فرداش قورمه سبزی داشتیم 
بچه ها میگفتن چمنای دانشگاه به خودی خود خوشمزه نیستن وقتی با جیش اردک قاطی میشن خوشمزه میشن!
:))
گفتم بگم دیگه غذای سلف نخوری

پاسخ :

مریم اینو ببین:
[کلیک]
ما دیگه چیزی برای از دست دادن نداریم!ما رو از چی میترسونی؟ :دی
آرام ..
۲۳ آبان ۱۷:۳۳
وای خدا فروزااان
نگو ک اون کرمههههه؟؟؟؟
واااای بدنم مور مور شد دختر >___<

پاسخ :

باشه نمیگم!ولی خب راستشو بخوای کرمه!
بعد پدرمادرامون فک میکنن ما هر روز کوبیده میخوریم :| (اینو توییتر صنعتی زده بود البته! #کپی‌رایت!)
تو غذای دو تا از بچه‌ها پیدا شده :|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان