سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

A thousand slowly dying sunsets

امروز در مورد آدم‌ها فکر می‌کردم؛ و به خودم نه بعنوان کسی که تافته‌ی جدابافته‌ای از این آدم‌هاست، بلکه بعنوان یکی از همین‌ها نگاه می‌کردم. بی‌حوصلگی در روابط انسانی این روزها بیشتر به چشمم می‌آید. امروز که هم‌اتاقی داشت با من صحبت می‌کرد من با کس دیگری حرف می‌زدم و سرم را کرده‌بودم توی گوشی؛ یا کسی که قبل‌ترها خیلی بیشتر و جزئی‌تر صحبت می‌کردیم، حالا منتهای حرفمان احوالپرسی‌های روزمره است یا رفیق هم‌رشته‌ای و هم‌خوابگاهی که دیگر فقط برای درس به من پیام می‌دهد یا هزار تا چیز دیگر. نمی‌دانم می‌توان کسی را مقصر دانست یا نه. بهرحال هر کسی ماجراهای خودش را دارد. شاید بشود حق داد. ولی باید قبول کرد نامهربان شده‌ایم و این بسیار غم‌انگیز است؛ فقط کاش این بین حواسمان به آنهایی که هزار هزار غروب به آرامی در دلشان در حال مرگ است، بیشتر باشد.

 

عنوان از آهنگ

People help the people | Birdy

 

۳ ۱
لیمو جیم
۱۳ خرداد ۱۰:۲۶
حواسمون نیست انگار 

پاسخ :

نه لیمو؛ نیست..
هلما ...
۱۴ خرداد ۰۳:۲۴
همه امون تنها شدیم انگار...

پاسخ :

خیلی هم...
زری الیزابت
۲۹ خرداد ۱۷:۰۳
چی بشه *-* 
D: 

پاسخ :

هزار تا بوس بهت :*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان