سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

روزی که گذشت...

حس دوست داشتن توام با احترام که بین شاگرد و معلم هست رو خیلی دوست دارم.

اون مرزی که همیشه باید رعایت بشه،اما دل آدم زیرزیرکی دوس داره پاشو فراتر بذاره ...

این که هیچ وقت به هیچ کدوم از معلمام نمیتونم بگم که دوسش دارم..البته امروز این کاررو کردم.

مگه میشه خانوم فرجپور رو دوست نداشت؟مگه میشه فراموشش کرد؟اصلا این بشر خیلی خاصه...دیسیپلین همراه با طنز...ینی طنز لحظه ایشون حرررررف نداشت و بعد کلاس ایشون من فقط بالا پایین میپریدم...

خانم مصطفی..امان از رک گویی هاشون!یه موقع هایی ادامو درمیاوردن حتی!یه بار یه سوال ازشون پرسیدیم که خیلی ریز بود گف شما که میخاین برین 60 بزنین شیمیو برا چی از این سوالا میپرسین!مام کلا پوکر فیس:|

خانم جاور....با سواد...خیلی خیلی باسواد..با شخصیت...از اون آدمایی که میشه باهاش درمورد هرچیزی بحث کرد.به دور از تعصب..(دبیر ادبیات)

خانم کاظمی...که بدبخت از دم در کلاس تا خود دفتر انقد بچه ها ازش سوالای فیزیک میپرسیدن که تا میرسید دفتر،زنگ خورده بود...تازه بعضیاشونم حواله میکرد به ساعت 11 که تلگرام جواب بده!آخرشم میومد کلاسمون و میگفت"مخم تیلیت شد بس که سوال جواب دادم!!هر وقت دیدین من نیستم بیاین منو نجات بدین!"مام میرفتیم کشون کشون میاوردیمش تو کلاس!

خانم طهمزی...انگار مامانمون بود اصلا!انقد که باهامون راحت حرف میزد!کلا هیچیش به معلما نمیخورد!خیلی راحت بود...دبیر دینیمون...که هروقت بهشون فک میکنم یه لبخند و کلی خاطره و البته یه بیت شعر که پدرمونو در آورد بس که خوند!"تو برای وصل کردن آمدی..."یادم میفته!

خانم علیزاده..دبیر عربی که همه ازش متنفر بودن جز من!و اونم قشــــــــــنگ فرق میذاش بین من وبقیه!دروغ چرا!منم بدم نمیومد!و به خاطر همین بقیه ازشون بدشون میومد(قاطی پاتی شد ببخشید!)

نمیدونم چرا هیچ کدوم از معلمای آقا،به ذهنم نمیان در این بین!انگار که خانوما با دل و جون تر درس میدن..

به جز آقای صفایی..معلم زبان البته در آموزشگاه...فووووووووق العاده بودن ایشون...فوق العاده...منششون رو خیلی دوست داشتم.دقیقا همون دیسیپلین همراه با طنز و یک دنیا سواد...(برای رفع و رجوع کردن هر گونه فکر دیگه،باید بگم که جای پدرم هستن ایشون!)

وای خانوم رضایی...چقدرررررر دلم میخاد ببینمشون...کسی بودن که برای اولین بار به من نمره کلاسی رو از 30 ، 28 دادن(معلم زبان آموزشگاه).تا اون موقع هیچ معلمی به من کمتر از 30 نداده بود...همیشه هم با کلی تعریف و تمجید این نمره رو میدادن.اما ایشون به من گفتن که هنوز خیلی جای کار دارم...و اینکه برو خداتم شکر کن!و من ناراحت شدم که "دهه!ینی چی 28؟"اما بعدا که بهم برخورد و عین چی زبان خوندم فهمیدم چه لطفی کرد در حقم.(کسانی که دارن این پستو میخونن بدونن و آگاه باشن که من از اینکه از خودم تعریف کنم متنفرم!و از اینکه کسی از خودش خیلی تعریف کنه!اینا جنبه ی خاطره دارن!و فکر میکنم زبان اولین و آخرین چیزیه که حرفی برای گفتن دارم توش!)


+خدایا!یه موقع کسی نیاد این پستو بخونه که منو میشناسه ها!ترجیحا همشهریمونم نباشه حتی!

+دیدم بی مزه اس همش بگم خانم ف،آقای ص!این شد که اسمشونو گفتم!لو نرم صلوات!

+معلما خیلی باهامون راحت بودن و خوبم بهمون رو داده بودن،چون 7 نفر بودیم همش!بچه های با جنبه ایم بودیم خدایی!

۲ ۰
دال
۱۳ ارديبهشت ۰۰:۲۲
به عنوان کسی که پدر و مادرش معلم بودند ، زیاد طرفدار معلمام (که همه شون هم رفقای بابام بودند) نبودم. البته این برمیگرده به اینکه کمتر با اطرافم وارد تعامل میشم. امسال هم که از دی به بعد هیچ معلمی ندیدم و تشدید شد.اما معلم همیشه برام مقدس بوده. اصلا همیشه دلم میخواست توی این چرخه تعلیم و تعلم بمونم و علمم رو به بقیه انتقال بدم.
خاطره که زیاد ندارم از معلمام. یعنی حتی اسم دبیرای دو سال پیشم یادم نمیاد. دبیر دینی اول دبیرستانم یادم میگفت باید مرجع تقلید بشی. میگفت جهاد علمیت قابل ستایشه. (والا من تعریف نکردم از خودم. ایشون تعریف کرد. من رد میکنم) . دبیر شیمی اولین بار پیشنهاد آوردن شیرینی سر کلاس رو داد. ما هم دو سال هر شنبه و چهارشنه به نوبت شیرینی میاوردیم. دبیر شیمی رو بر حسب اتفاق خیلی قبول داشتم. اونم من و ما رو همینطور(!)(تاکید جداگانه روی خودم کردم اینطوری شد) میگفت از احسانی و قزل هم بهترید.اون یکی دبیر شیمی امسال که به خاطر پرتاب صندلی (والا زنگ تفریح بود. حوصله م سر رفت به مشت زدم زیر صندلی ، رفت هوا)به شوخی از گوش آویزونم کرد.(الان فکر میکنم میبینم شاید جدی بود) و همه اونهایی که یادم نمیاد ...
+ یه حسی بهم میگه یا اهل تبریزید یا تهران . فامیلی دبیرا و اینا اینطور نشون میده.(البته کاملا میفهمم اگه بخواید این بند رو نادیده بگیرید یا سانسور کنید.)

پاسخ :

عه این خیلی بدهههههههههه معلم کلا نباید شناس باشه!که خداروشکر نبود برا من هیش کودوم!
از دی به بعد هیچ معلمی ندیدین؟؟؟
نرفتین مدرسه ینی؟
مرجع تقلید..چه جالب..
هر شنبه و چارشنبه؟هر هفته؟؟؟چه دل خجسته ای داشتن و داشتین!
تفریحاتتون رو سعی کنید جای خالی از سکنه انجام بدین!گناه دارن دوروبریاتون!

+یه حسی به من میگه شما میخاین از جواب من به این کامنتتون یجورایی مچمو بگیرین!
فقط اینکه برام جالب بود با نوع فامیلی افراد منطقه حدس میزنین!
چرا ندید بگیرم؟خیلیم جذابه!

دال
۱۳ ارديبهشت ۰۱:۳۴
بله. از دی دیگه نرفتم و نرفتیم. مدیر جدید بعد از اینکه دید نزدیک بود رتبه دو منطقه سه رو سال قبل از مدرسه الکی الکی سر غیبت اخراج کنند ، گفت میتونید نیاید و البته الان یادم اومد نباید اینو جایی میگفتم.
شیرینی بر اساس سوتی دادن بود. هر کی سر کلاس سوتی میداد میومد تو لیست.
این که اطرافیانم هیچکدوم به دیار باقی نشتافتن به معجزه ست.
+مچ گرفتن ؟ نه حدسم رو گفتم فقط. البته کاملا به مجهول بودن در فضای معتقدم. اولین اصل امنیت در فضای مجازی همین مجهول بودنه. به ندرت از اسم خودم جایی استفاده میکنم. همین دال هم سرواژه اسم مستعارمه نه اسم خودم. هر چند توی همین کامنت اصل مجهول بودن خودم رو زیر پا گذاشتم اتفاقی. (فرجپور و طهمزی رو در افراد تبریزی شنیده بودم. الباقی به تهران میخورد)

پاسخ :

اوه اوه..درسارو تموم کردین اگه که عالیه!منطقه 3 هستین ینی؟فک کردم منطقه 1این.حالا عب نداره گفتین!
عجب..
بله واقعا..
+خب من قبلا یه وبلاگ داشتم که انقد شناخته شده بودم ملت دیگه خونمون زنگ نمیزدن!میومدن همونجا کارشونو میگفتن!واسه همین بستم!چون به درد نمیخورد...هیچی نمیشد گف توش که..
عه؟اسم مستعارم دارین؟البته منو به هر نامی غیر اسم خودم صدا میکنن تو خونه!واقعا خلاقیت خانواده و دایی ها در این مورد ستودنیه!
الان ینی مجهول نیستین؟خب پس بریم بگردیم پیداتون کنیم D:
خب...باید بگم خیلیم بد حدس نزدین!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان