یکی از دوستام رو نمیدونم باید چه رفتاری کنم باهاش...
فوق العاده زود رنجه(دست منم از پشت بسته ینی).اونم سر چیزای بیخودی...چه بلاهایی که خود همین آدم سرمون درنیاورد...ولی ما که حق ناراحتی نداشتیم!
الانم پی ام داده که منم که تو توهم دوستی با تو ام!!!!منو آدم حساب نمیکنی و اینا...
کنارش راحت نیستم..نمیتونم بهش اعتماد کنم...مجبورم خودم نباشم و ادا دربیارم...از طرفیم دلم نمیاد دلشو بشکونم...
این اولین دوست اینجوریم نیس...آدمیم که دوست خیلی دارم.ینی متاسفانه دوست خیلی دارم(اولا فک میکردم خیلی خوبه اینجوری)...الان 90%شون بهم میگن بی معرفت نامرد!(هر موقع که بهم میگن بیا کارت دارم شصتم خبردار میشه که دقیقا محتوا اینه)
خب وقتی من ته دلم این نیس که بهش بگم "دوسش دارم" اما چون اون میگه و با چشمای منتظر نگاه میکنه من چه کنم؟؟البته میدونم پشت اون کلماتش هم همچین چیزی نیست و صرفا یک جوه که میاد و میره...
معمولا موقعی که حالم بده کسی دور و برم نیست...البته چن تا رفیق خیلی خوب هم دارم که اگه بخام پیشمن.
شاید حق با بقیه باشه..شاید آدم باید خودش رو در روابط در اولویت قرار بده...اما تا الان اینجوری نبودم من...ینی کاملا برعکس بودم...نمیتونستم به کسی نه بگم..که خب خیلی به خودم ضربه خورد تو این چند سال..اما الان یه چند ماهیه سعی میکنم اول یکم سبک سنگین کنم که بهم ضرری نرسه...
+عنوان،یه قسمت از آهنگ پایینیه...که این روزا همش زمزمه میکنم...آیا کسی که انقد بیخیال شده جدیدا ، لیاقت داره؟
که البته یه ندایی از دورن فریاد میزنه که بعله!اصن چه ربطی داره؟
که البته زر اضافی میزنه...لیاقت نداره...