سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

و آنگاه مرد حکیم گفت-۵

قضیه‌ی این سری پست‌ها را میتوانید اینجا بخوانید.

پیش از فرود جای فرودت را هموار کن.

پسرم! در رابطه با دیگران دل خودت را میزان قرار بده. هرچه برای خود می‌خواهی، برای آنها هم بخواه. هر چه برای خودت نمی‌خواهی ، برای آنها هم نخواه. همان‌جور که خوش نداری به تو ظلمی شود،ظلمی نکن. همان‌جور که دوست داری به تو خوبی کنند،خوبی کن. هر چه فکر میکنی مردم اگر بکنند بد است،برای خودت هم بد حساب کن.هر چه را برای خودت می‌پسندی،برای آنها هم بپسند.هر چه نمی‌دانی نگو.حتی اگر آن چه می‌دانی کم است.هر چه نمی‌خواهی درباره‌ات بگویند،درباره کسی نگو.از خود راضی بودن،خلاف درستی و آفت اندیشه‌هاست. پس (به این که هستی راضی نباش) و تمام سعی‌ات را بکن و ذخیره‌ساز دیگران نباش.به مقصد هم که رسیدی،بیشتر از همیشه،در برابر پروردگارت خاشع باش.


+به شدت التماس دعا دارم.برای یکی از دوستام مشکل جدی‌ای پیش اومده...جوری که لحظه‌ای که فهمیدم،دنیا رو سرم خراب شد...

++فالله خیرً حافظاً و هُوَ ارحَمٌ الراحِمین...


پی‌نوشت:اسمم رو به طور رسمی به "فروزان" تغییر دادم!با تشکر ویژه از هلمای نازنینم :))

۵ ۲

و آنگاه مرد حکیم گفت-۴

قضیه‌ی این سری پست‌ها را میتوانید اینجا بخوانید.

فرزندم بدان!

اگر خدایت شریکی داشت،رسولان آن شریک، سراغت می آمدند. آثار پادشاهی او را میدیدی. از کارها و اوصافش با خبر میشدی. ولی او خدای یگانه ای است . همان جور که خودش،خودش را وصف میکند . کسی با حکومتش در تضاد نیست. بوده و نابود نمی شود. پیش از همه چیز است و آغاز و ابتدایی ندارد. بعد از همه چیز است و آخر و انتهایی ندارد. بزرگ تر از آن که دلی،یا دیده ای،تمام ربوبیت آن را دریابد. حالا که این حقیقت را دریافتی، رفتارت، رفتار کسی باشد که شان حقیر دارد ، قدرتی ناچیز ، ضعفی زیاد ، و حجم بزرگی نیاز، نیاز به توفیق فرمان بری،هراس از انتقام و ترس از خشم او. چون که بی تردید او جز به زیبایی فرمان نداده. و جز از زشتی ها دورتان نکرده.


پسرم! تو را از دنیا و حالتش نیست شدن و دست به دست گشتن‌اش خبر کردم. از آخرت هم خبرت کردم.از آنچه آنجا برای اهلش آماده کرده اند. برای هر دو جهان هم مثال هایی زدم.تا عبرت بگیری و قدم هایت را با توجه به آن برداری. مردمی که دنیا را آزموده و شناخته اند،مثل مسافرانی اند که از منزل گاهی بی آب و گیاه،عزم جایی را کرده اند،وسیع و آباد. آنان،راه و دوری دوست، سختی سفر و غذای ناگوار، همه را تاب می آوردند، تا به خانه وسیع و منزل گاه امن و آرامشان برسند. از این سختی ها،دردی احساس نمی کنند. هزینه های سفر را ضرر حساب نمی کنند. دوست داشتنی تر از آنچه به منزل و محله ی موعود،نزدیکشان میکند،چیزی نیست. و مردمی که دنیا فریبشان داده، مثل مسافرانی اند که از جایی وسیع و آباد،می روند به منزل گاهی بی آب و گیاه. و برایشان ناخوشایند تر و دشوارتر از این کوچ،از این رفتن به جانب نا آباد،چیزی نیست...

۹ ۲

و آنگاه مرد حکیم گفت-۳

قضیه‌ی این سری پست‌ها را میتوانید اینجا بخوانید.

همان که می آفریند،می میراند...

پسرم! به وصیت من خوب فکر کن. و بدان مرگ در اختیار کسی است که زندگی در اختیار اوست.همان که می آفریند، می میراند. همان که نیست می کند، باز میگرداند . همان که گرفتار میکند، آسایش می بخشد. بی تردید،دنیا جز با نظام خداوندی، برقرار نمی ماند. نعمت ها،سختی ها،سزای روز جزا و اموری که قرار داده و ما درک نمیکنیم. درک بعضی سنت های خداوندی،اگر برایت مشکل شد،بگذار به حساب این که به حکمت های آنان نادانی. چون تو در اول آفرینش، نادان بودی و بعد دانایت کردند. زیاد پیش آمده که چیزهایی را نمی دانی.اموری فکرت را سرگردان می کنند و بصیرتت،راهی برای فهم آنها نمی یابد.اما بعدها درکشان می کنی. پس به آن که تو را آفریده،روزی داده و خلقتی متعادل بخشیده،پناه ببر! بندگی ات برای او باشد،شوقت به او،و هراست از او.


۷ ۰

و آنگاه مرد حکیم گفت-۲

قضیه‌ی این سری پست‌ها را میتوانید اینجا بخوانید.

آن که به بیراهه نمی رود...

فرزندم!

سن و سال من،بالا رفته و ناتوانی مرا فرا می گیرد. گفتم پیش از این که اجلم شتابان از راه رسد، این سفارش ها را بنویسم و این اوصاف را برای تو ثبت کنم . نکند دیگر نتوانم آن چه در درون دارم ،به تو برسانم. نکند جسمم که ناتوان می شود،اندیشه و فکرم هم نقص پیدا کند. نکند بعضی وسوسه های درون و برون،زود تر از من ،به قلب تو برسند و دلت را سخت و رمیده کنند. بی تردید،دل جوان،زمین خالی از کشت و کاری است که هر بذری در آن بپاشند، می پذیرد و می رویاند. به همین خاطر،پیش از این که دلت سخت شود و فکرت مشغول هزار جا گردد،تربیت تو را شروع کردم. تا با اندیشه و اراده ای مصمم،سراغ حقایقی بیایی که اهل تجربه،پیش از تو،زحمت گشتن و یافتن آن را کشیده اند.حقایقی که لازم نیست برای جست و جوی آنها رنجی ببری و دوباره تجربه شان کنی. با دریافت این حقایق،به همان آثاری می رسی که ما رسیدیم.. یا شاید نکاتی برای ما نامعلوم و تاریک بود،برایت روشن شود.

فرزندم! من به اندازه همه پیشینیان عمر نکرده ام، اما به آنچه کردند،دقت کردم. به حکایت هایی که از روز و روزگارشان مانده،فکر کردم. در نشانه ها و یادگارهایشان گشتم.شدم مثل یکی از آن ها...حتی بالاتر،من از سرگذشت همه آنها خبر داشتم.گویی با همه آنها،از اولین تا آخرین نفر،زندگی کرده ام. زلالی و تیرگی،سود و زیان امور را فهمیدم. بعد از هر چیزی برای تو،زلال و زیبایش را انتخاب کردم و مبهم و شبهه ناکش را کنار زدم.

مثل هر پدر دل سوزی،نگران تو بودم. تصمیم گرفتم ( بر اساس این تجربه ها) تربیت تو را آغاز کنم. درست همین حالا،که تو در اوج زندگی هستی و در آستانه رویارویی با جهان. همین حالا که نیتت سالم است و درونت صاف و پاک. تصمیم گرفتم تربیتت را با کتاب خدا و تفسیرش شروع کنم.با احکام اسلام و حلال و حرام ها.خواستم چیزی غیر از این ها نگویم. بعد ترسیدم مکتب ها و شبهاتی که برای مردم،به خاطر هواهای نفسانی و اندیشه های باطلشان پیش آمده،حقیقت را از چشم تو هم مثل همان مردم،بپوشاند.

پس بر خلاف میل قلبی ام،تو را از اندیشه های دیگر هم آگاه می کنم.چون به یقین رسیدنت را بیش از این دوست دارم که تسلیم امر شوی که در آن،از مهلکه ها و شبهه ها در امان نیستی.به این امیدم که در مسیر این تجربه ها ،خدا،تورا به رشدبرساند. و تا مسیر معتدل و راست،راه ببرد. اینک،این سفارش های من.از تو می خواهم به آنها عمل کنی.

پسرم! بدان!خوشایندترین چیزی که دلم می خواهد از وصیت من پروای خداست.اکتفا به هرچه مقرر اوست و راه افتادنت در همان مسیری که پدران و نیکویان خاندانت طی کردند. چون آنها مدام دل و روحشان را می پاییدند.همان جور که تو می پایی. به خود فکر می کردند،چون تو که اهل فکر و مراقبه ای.سرانجام این مراقبه ها آنهارا رساند به اینکه،باید به حقایقی که می شناسند،عمل کنند.و هرچه تکلیفشان نیست واگذارند.اگر قلب تو این دستاورد نیاکانت را نمی پذیرد، اگر می خواهد خودش حقیقت را بداند، همان طور که آنها دانستند،پس مراقب خود باش. خواستن و جست و جویت، برای دانستن و فهمیدن باشد.نه غوطه در شبهه ها و تشدید جدل ها.قبل از آغاز جستوجو از خد اکمک بخواه.به او با شوق رو کن تا توفیقت دهد.هر چه تورا به شبهه و دودلی می اندازد کنار بگذار.دلت که یک رنگ شد و سر فرود آورد،رای و نظرت که از پریشانی در آمد و کامل شد،آنگاه به حقایق این وصیت دقت کن.اگر دلت یک رنگ نشد،و فکر و خیالت آرام و آسوده نشد، پس بدان چون شتری شب کور به بیراهه میروی.و در تاریکی ها غوطه ور می شوی.آنکه در جست و جوی دین است،به بیراهه نمی رود و تاریکی و روشنی را با هم نمی آمیزد. در این آمیختگی ها، ایستادن بهتر از رفتن است.


۰ ۰

و آنگاه مرد حکیم گفت-۱

نمیدانم پارسال بود یا پیارسال.یا شاید دو سال پیش.بالاخره یک سالی دوستی به من کتابچه ای امانت داد.به اسم"و آنگاه مرد حکیم گفت".ترجمه‌ی نامه‌ی 31ام نهج البلاغه،وصیت امام علی(ع) به فرزندشان،امام حسن(ع).این کتاب فوق العاده حال خوب کن بود.به حدی که کل کتابچه را تایپ نمودیم و کتاب را دادیم دست صاحابش!(میدانستم پیدا کردنش کار آسانی نیست و شاید کلا فراموش میشد) 

خلاصه این که امروز در بین فایل گردی هایم،پیدایش کردم.و فکر کردم این حال خوب را با شما هم شریک شوم و هرازچندگاهی یک قسمت از این کتاب را همینجا بگذارم.باشد که مورد پسندتان قرار بگیرد.

این هم قسمت اول:


سفارش های پدری که زندگی اش رو به پایان است...

این سفارش های پدری است که می رود.پدری که می داند لحظه ها می گذرند.می داند زندگی اش رو به پایان است.پدری تسلیم روزگار،از دنیا بیزارساکن خانه های گذشتگان که می داند نوبت اوست که خانه ها را بگذارد و برود..

این سفارش های پدری است به فرزندش.فرزندان آرزو های درازی دارند که به آن ها نمی رسند...

در راهی می روند که به نابودی می رسد.فرزندان انسان ، نشانه گاه تیر دردها،اسیران روزگار،تیررس رنج ها،بندگان دنیا،معامله گران هیچ و پوچ، و برنده های رقابت فنا و زوال اند.فرزندان انسان،در بند مرگ،ناگزیر از رنج،همدم اندوه،آماج بلا،شکست خورده شهوت،و جانشین مردگان اند...

فرزندم!

این روزها که میبینم دنیا پشت کرده، روزگار سرکش از من می گریزد و آخرت نزدیک می شود، از فکر و ذکر دیگران رها شده ام. به بیرون از خود اعتنایی ندارم. نگاهم از مردم، به درونم برگشته ، به خود می اندیشم.

نزدیک شدن مرگ،از فکر ها و خواهش ها هم مرا منصرف کرده، و حقیقت وجودم را عریان پیش چشمم نهاده.مرا مشغول اموری جدی کرده که شوخی برنمی دارند.و به حقایقی کشانده که عین واقعیت اند.

این روزها از فکر دیگران بیرون آمده ام،ولی به تو فکر میکنم،چون تو پاره وجود منی، نه،بالا تر از این تو،خود منی.رنجی  به تو برسد به من رسیده.مرگ اگر سراغت بیاید سراغ من آمده.حال و احوال تو،حال و احوال من است.به همین خاطر این نامه را می نویسم.می نویسم تا پشت و پناه تو باشد،چه من زنده بمانم،چه نمانم..

پسرم!

سفارشت میکنم از خدا پروا کن و پیوسته به فرمان او باش، و با پیاپی به یاد آوردنش دلت را آباد کن.به ریسمان او بیاویز. کدام رشته،محکم تر از رشته بین تو و خداست؟-اگر آن را بگیری!-دلت را زنده نگهدار،با یادآوری،هوایش را بمیران،با پارسایی،توانایش کن،با باور، روشنایی اش ده،با اندیشه،حقیرش کن،با فکر مرگ

وادارش کن اقرار کند دنیا رفتنی است . وادارش کن با چشم باز ،ناگواری های دنیا را ببیند. وادارش کن واهمه کند از هیبت روزگار...از تغییر حال و احوال...از روز ها و شب های تلخی که شاید در راه باشند. داستان رفتگان را برایش بگو! بگو بر سر آنان که پیش از او بودند،چه آمده!دیار و یادگار رفتگان را نشان او بده! "ببین چه ها کردند؟از کجا کوچ کردند؟بعد کجا فرود آمدند و ماندنی شدند؟از کنار رفیقان به دیدار ناآشنایی رفتند.و همین امروز و فرداست که تو هم از آنان شوی"


فرزندم!

آخر راه را آباد کن . آن دنیا را با این دنیا عوض نکن . درباره آن چه نمی دانی گفتگو نکن . و آن جا که لازم نیست حرفی بزنی،نزن. اگر می ترسی در راهی گم شوی،همان اول راه،پا پس بکش . چون در آستانه سرگردانی،بازایستادن و تامل،بهتر است از این که بگذاری حوادث هولناک،تو را بر پشت خود بنشانند و هرجا ببرند.

به خوبی ها بخوان و اهل خوبی باش! با دست و زبان بدی را بران! تمام سعی ات را بکن تا از اهل بدی دور بمانی! آن طور که شاید و باید،در راه خدا جهاد کن و نگذار تا ملامت هیچ ملامت گری،تو را نگه دارد.

در جست و جوی حقیقت هر جا که هست،در اعماق سختی ها و حوادث،غوطه ور شو. و پی فهم حقیقت دین باش! خودت را عادت بده به صبوری و تحمل ناگواری ها! چه اخلاق خوبی است این صبوری و این شکیبایی در مسیر حق! در همه احوال،وجودت را به خدایت بسپار! پیش او باشی،پناهت امن است و نگهبانت قوی. هرچه از خدا می خواهی،تنها از او بخواه...که دادن و ندادن،دست اوست. مدام از او تقدیرهای خوب بخواه! فرزندم،به این سفارش ها دقت کن و به این نامه،پشت نکن.


پی نوشت 1:اگر طولانی شده،بگویید از دفعه‌ی بعد کوتاهتر باشد:)

پی نوشت 2:فکر میکنم در ناخودآگاهم این فکر از "سی سحر سی دقیقه با کتاب" جناب آقاگل الهام گرفته شده باشد!


۱ ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان