سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

از سری تشرهای مادر درون به کودک درون

بچه جان،


سفت،آدم های دور و برت را بچسب.

دوستشان داشته باش...

قربان صدقه شان برو...

هر چه که باشند،بالاخره حقیقی اند دیگر...

مسئولیت داری...مسئولیت دارند...

مثل این جهان بی در و پیکر نیستند که هی الکی قربان صدقه ات بروند و اصلا معلوم نباشد چند درصد تظاهر قاطیش است.

نه نه..

بی در و پیکر صفت مناسبی نیست...

جهان "بی مسئولیتی" بهتر است..جایی که مردم پای نوشته ها و گفته ها و ابراز احساسشان نمی مانند...

از این ها که بگذریم یک خواهش دارم...

می شود لطفا کلمات را کلیشه نکنی؟

بگذار همانقدر با طراوت بمانند..


حالا بیا یک بوس هم بده دورت بگردم:)

دوستت دارم:)


پی نوشت:پست ویرایش اساسی شد تا حدی که شاید مضمون اصلی گم شده باشد.

قسمت هایی که "از سر پر بودن دل" یا "قضاوت" بودند حذف گردید:)


۰ ۰

تلخ،حرص در بیار،نگران کننده

500 تا افت تراز چه معنی میده در این موقع سال؟

واقعا که افتضاحه...

برم بمیرم من...


۵ ۰

چیزی شبیه خداحافظی...

مرور روزهایی که بهم گذشته حس خوبی بهم میده.

حتی روزای بدش..همین که گذشتن خوبه...

ولی جدیدا یه چیزی خیلی اذیتم میکنه.و اون این که نکنه حتی یک نفر با خوندن وبلاگ من (نیس خیلیم بازدیدکننده داره!) احساس بدی بهش دست داده باشه.

فکر میکنم بهتره از اینجا به بعد زندگیم تو همون سررسید که خیلی وقتام بهش بی مهری میکنم ثبت شه.

اینجارم نمیبندم چون دوسش دارم...

نمیگم میرم.

چون خودمو میشناسم و ممکنه بیام و بنویسم.حسی که چن روزه دارم اینه که ننویسم برای یه مدت.


خودمو درک نمیکنم که چرا با این که خوندن بعضی وبلاگا بهم حس بدی میده بازم میخونمشون...البته به صورت خاموش...

بهتره دیگه این کارو نکنم...

۲ ۰

خواب بهاری

تو این مدت خوابیدن در هر شرایطی رو تجربه کردم بلکه خوابم نبره یا مثلا راحت نباشم زود بلند شم.

رو فرش بدون بالش

رو موکت

رو صندلی

این حد از مقاومت بدنم در برابر تلاش های  بی وقفه ی من برای نخوابیدن عجیبه واقعا:(

تحت هر شرایطی مثل خرس میخابم

حالا اینکه خرس هم همچین شرایطی رو داره یا نه رو هم نمیدونم.ولی یه همچین حسی نسبت به خودم دارم :|


۰ ۱

خدا جان شکرت:)))

مرسی خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

در این برهه از زمان به شدت به انگیزه نیاز داشتم:)


عمومی کارنامه را داغان کرده البته!

۱ ۰

حالا چیکار کنم؟

از روز شنبه ای که آزمون تموم میشه و درس خوندن برا آزمون بعد شرو میشه فقط به این فک میکنم که بعد آزمون عشق  و حالو از این جور صوبتا

اما بعد آزمون مثل مرغ پرکنده مدام میگم حالا چیکار کنم؟(حالا اینکه مرغ پرکنده هم این جمله رو میگه یا نمیگه بماند!)

پیشنهادی چیزی دارین اگه خوشحال میشم بگین.امروزم اجراش نکنم ، در دفعات بعدی:)

نمیدونم چرا دلم فیلم فارسی میخاد!

البته فیلم خوب فارسی:)

طنزم نباشه ترجیحا:)





۲ ۰

شرح رشادت ها!

خب این آزمون شبیه آزمونای خطرناکه!

چون موقع دادن پاسخ برگ من یه لبخند پت و پهن داشتم!

اصولا بعد این تیپ آزمونا تعداد اشتباهام زیاده.(شخصیت شناسی آزمونام منو کشته:))

اما بعد از عمری یه حس راضی طوری بهم دس داد!

البته این حس ابدا در مورد عمومی ها نیست که عمومی ها را به طرز فجیعی پوکاندیم D:

دینیش که خیلی سخت بود(به نظر من!نمیدونم آخرین بار کی خونده بودم)

چون سرعتم پایین بود(تسلط نداشتم خو!)یکی از ریدینگ های زبان و درک مطلب عربی رو نزدم:|

ادبیاتو ولی خیلی سرخوش داشتم جواب میدادم!خدا میدونه چند تاش غلط از آب درآد

ریاضی پایه انقد سخت بود که برا هر سوال 2 دیقه وقت داده بودن!!!بی سابقه بود!شده یه دیقه بدن ولی 2 دیقه؟؟

با این حال 5 تاش موند 

هندسه 3 تاشو زدم!(خوب کردم اصن.هندسه خررررر.وقت نشد.)

بقیه تا حدودی خوب بودن.

توکل برخدا


+خدایا حالمو نگیریا!قربونت برم مــــــــــــن*** البته میدونم الان دیگه تمومه کار.کلی گفتم!


پی نوشت:انقد پیشینه ی درخشانی در زمینه وارکردن سوالا تو پاسخ برگ دارم اولین سوالی پدر و مادر ازم میپرسن اینه که همه رو زدی؟!

۱ ۰

مخاطب خاص دارد...

حال همه ی ما خوب است...

اما تو باور نکن...




پی نوشت:به برادر عزیزتر از جان


+بشنوید


۲ ۰

وقتی هوای بهاری کله پایمان میکند

این چه هواییه آخه؟

مریض که شدم

همشم که دارم میخابم

ول کن بابا کنکور دارم بخدا

این چه وعضشه

اصن معلوم نیس چی کار دارم میکنم

الان یه نیمچه استرسی بر من مستولی شد 


+وقتی فاصله ی میز تحریر با تخت خواب نیم متر بیشتر نیست همین میشه

+آزمون 7 فروردینو خدا بخیر بگذرونه

+الان خیلی زشته من به صمیمی ترین دوستم هنوز تبریک نگفتم عیدو؟(متقابلا اون هم)حال ندارم خو.لوث شده این تبریک گفتنا

+مهمونام که تمومی ندارن پاشم برم یه جای دیگه درس بخونم خوابم بپره:(


۲ ۰

خواهرزاده شاخ پنداران!

دایی بزرگه: با "میم"( من ینی!) عکس بگیرین به دردتون میخوره!

دایی وسطی:آماده ای دیگه از سازمان سنجش قراره زنگ بزنن بهت؟

دایی بزرگه: میم ، اومدن باهات مصاحبه کنن اسم منم حتما بیارا!(صدای قهقهه!)

من:بله حتما.میگم به یاری خداون منان و دایی...

و این خزعولات شاخ و برگ دار می شود...

خدایا اینارو خودت توجیه کن!من که نتونستم با کلی عدد و رقم و رتبه و تراز توجیشون کنم

فقط دایی کوچیکه رو عشقه که روی هر چی کووالاس سفید کرده


+این Frozen fire نیست که می نویسد؛بلکه یک جسد است!

+همین الان پدر تو یه کانال عضو شده بود که با موفقیت لفت دادیم.خدا قبول کنه انشالله.ینی یه همچین دختر به حریم خصوصی احترام بذاریم من!صد بار بش گفتما پسورد بذار دست بچه مچه میفته،گوش نمیکنه.

+دارم به این فکر میکنم اگه یه بچه مثه خودم داشتم دقیقا چند ساعت طاقت میاوردم و بعد از اتمام زمان معلوم به چه نحوی پرتش میکردم بیرون که دلم خنک شه؟خداوندگار صبر پدرومادر مارا نصیب بندگان مخلصت کن و فرزندی چنین را نصیب گرگ بیابان نکن!آمین


+حیف اون 2 ساعتو 9 دیقه و 32 ثانیه ای که گذاشتم اناکارنینا رو ببینم!

همه ی فیلم به کنار فقط شوهر آنا :\

سیب زمینی غیرتش از اون بیشتر بود

فیلم به غایت بی محتوایی بود خلاصه


۱ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان