عاغا من الان حالم خوبه!
خیلی خوب!
یه لحظه اصن نعمتایی که خدای بزرررررررررررررگم بهم داده رو ریویو کردم.وای خداااااااااااااا دمت گرم...
خداجون ممنون حالمو خوب کردیا!حواسم هس!
قول میدم نذارم بد شه...خودمو لازم دارم بعدا:)
خو الانم که از خوشحالی خوابم نمیبره آخه!
خلماااااا
میگم مودیم باورتون نمیشه
آخیـــــــــــــــــــــــش
+الان یادم افتاد روز اول که اینجارو ساختم،اسم نداشتم براش!اینی که الان هستو گذاشتم که بعدا عوضش کنم مثلا!
+زهرا میگه 15 تیر میام دم در دانشگاه آزاد(اونجا کنکور میدیم) وا میسم (دانشگاه مذکور تقریبا بیرون شهره!بیشتر تبعیدگاهه ینی) بیای پیاده راه بیفتیم تا خونه حرف بزنیم!(در این اثنا من اون سکانسی که طرف از در زندان میاد بیرون یه نگا به آسمون میکنه و به آغوش گرم خونواده برمیگرده تو ذهنم مرور میشه)کنکور تا کجای فکر بچه که نفوذ نکرده!همش میگه تو کنکور بده من خلاص شم:|درگیره اصن.قربونش برم من ولی3>
+یه معلم شیمیم دارم که هی به من میگه خانوم مهندس که من بهش بگم آقای دکتر!ولی من به همون عاغای خالی(!) اکتفا میکنم.بعضی وقتا احساس میکنم چشاش ازم میخان لااقل بگم استاد!منم میگم آقا معلم!اونم هی تاکید میکنه معلم نیس(راس میگه ولی خو پس برا چی به ما درس میده؟)
+همچنان در جواب این که فردا چی بخونم،جوابی ندارم.
+خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا شکرت...بیخیال کنکور...خودتو عشقهههههههه
+و باز هم ممنون از آقای دال.