سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

روزنگاری

قبلنا چون از خطم خوشم نمیومد،تایپ‌کردنو بیشتر از نوشتن دوس داشتم.
ولی الان از دیروز هر چی دم دستم بوده نوشتم!البته تکلیفم بود!باید مینوشتم.
هنوز خیـــلی جای کار داره.تا الان به اینجا رسیده [1 , 2] حین نوشتن خیلی خوشم میاد ولی یه رب که میگذره حس میکنم خیلی داغون شده :/

خط نستعلیقو فقط موقعی میتونم بنویسم که متنم احساسی باشه!واسه همین از دیروز دارم کانالا و سایتارو شخم میزنم تا متن خوب پیدا کنم.الانم که دارم میبینم بیشتر از احمد شاملو و نادر ابراهیمی نوشتم.اگر متن خوب سراغ دارین،لطفا برام بفرستین :)

الان بزرگترین چالشم،گواهینامه گرفتنه :| فردا کله‌ی سحر باید برم امتحان آئین‌نامه‌ی نهایی رو بدم.خروسم ساعت هفت صب بیدار نمیشه بابا :|

یه مدت تصمیم گرفته‌بودم وقتی حالم بده سراغ وبلاگ نیام و نخوام حال بدو نشر بدم.ولی خب نمیشه.یعنی نشد.وا دادم آخر.ببخشید که حال‌بدی‌هامو خوندین.اما الان خیلی خوبم ;)

من چرا تو فضای مجازی یخم آب نمیشه؟ولی در فضای حقیقی یخم رسما تصعید میشه!الان چندتا وبلاگ هستن که اصلا روم نمیشه کامنت بذارم براشون!یه چندتای دیگه هم هستن که قبلنا روم میشد!ولی الان شاهد لایه‌های عمیق‌تری از یخ هستیم :|

این تابستون خیلی چیزا بهم یاد داد.یه سری کارارو کردم که موقع کنکور نمیشد.ولی بعضی کارای دارای اولویتو انجام ندادم.دلیلشم تنبلیه.و اینکه نه برنامه‌ریز خوبیم،نه برنامه‌اجرا کنِ منظمی.مثل برنامه‌نویسی.که آقای الیوت هم خیلی کمک کردن ولی ادامه ندادم.هربارم داداشم میپرسه به کجا رسیدی،عرق شرم میشینه رو پیشونیم اصن!تو دانشگاه پدرم در خواهد آمد.ولی خیلی مشتاقم :)

بعد دوجلسه کلاس شنا رو انصراف دادم.از لحاظ جسمانی داغووووووون بودم و هم اینکه میترسیدم برم تو آب،لثه‌ام چرک کنه.

پی‌نوشت:همین الان هدیه‎ی 18 سالگی رایتلم اومد(سیمکارت).خداجان گوشیشو هم برسون لطفا D:
۷ ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان