حس دوست داشتن توام با احترام که بین شاگرد و معلم هست رو خیلی دوست دارم.
اون مرزی که همیشه باید رعایت بشه،اما دل آدم زیرزیرکی دوس داره پاشو فراتر بذاره ...
این که هیچ وقت به هیچ کدوم از معلمام نمیتونم بگم که دوسش دارم..البته امروز این کاررو کردم.
مگه میشه خانوم فرجپور رو دوست نداشت؟مگه میشه فراموشش کرد؟اصلا این بشر خیلی خاصه...دیسیپلین همراه با طنز...ینی طنز لحظه ایشون حرررررف نداشت و بعد کلاس ایشون من فقط بالا پایین میپریدم...
خانم مصطفی..امان از رک گویی هاشون!یه موقع هایی ادامو درمیاوردن حتی!یه بار یه سوال ازشون پرسیدیم که خیلی ریز بود گف شما که میخاین برین 60 بزنین شیمیو برا چی از این سوالا میپرسین!مام کلا پوکر فیس:|
خانم جاور....با سواد...خیلی خیلی باسواد..با شخصیت...از اون آدمایی که میشه باهاش درمورد هرچیزی بحث کرد.به دور از تعصب..(دبیر ادبیات)
خانم کاظمی...که بدبخت از دم در کلاس تا خود دفتر انقد بچه ها ازش سوالای فیزیک میپرسیدن که تا میرسید دفتر،زنگ خورده بود...تازه بعضیاشونم حواله میکرد به ساعت 11 که تلگرام جواب بده!آخرشم میومد کلاسمون و میگفت"مخم تیلیت شد بس که سوال جواب دادم!!هر وقت دیدین من نیستم بیاین منو نجات بدین!"مام میرفتیم کشون کشون میاوردیمش تو کلاس!
خانم طهمزی...انگار مامانمون بود اصلا!انقد که باهامون راحت حرف میزد!کلا هیچیش به معلما نمیخورد!خیلی راحت بود...دبیر دینیمون...که هروقت بهشون فک میکنم یه لبخند و کلی خاطره و البته یه بیت شعر که پدرمونو در آورد بس که خوند!"تو برای وصل کردن آمدی..."یادم میفته!
خانم علیزاده..دبیر عربی که همه ازش متنفر بودن جز من!و اونم قشــــــــــنگ فرق میذاش بین من وبقیه!دروغ چرا!منم بدم نمیومد!و به خاطر همین بقیه ازشون بدشون میومد(قاطی پاتی شد ببخشید!)
نمیدونم چرا هیچ کدوم از معلمای آقا،به ذهنم نمیان در این بین!انگار که خانوما با دل و جون تر درس میدن..
به جز آقای صفایی..معلم زبان البته در آموزشگاه...فووووووووق العاده بودن ایشون...فوق العاده...منششون رو خیلی دوست داشتم.دقیقا همون دیسیپلین همراه با طنز و یک دنیا سواد...(برای رفع و رجوع کردن هر گونه فکر دیگه،باید بگم که جای پدرم هستن ایشون!)
وای خانوم رضایی...چقدرررررر دلم میخاد ببینمشون...کسی بودن که برای اولین بار به من نمره کلاسی رو از 30 ، 28 دادن(معلم زبان آموزشگاه).تا اون موقع هیچ معلمی به من کمتر از 30 نداده بود...همیشه هم با کلی تعریف و تمجید این نمره رو میدادن.اما ایشون به من گفتن که هنوز خیلی جای کار دارم...و اینکه برو خداتم شکر کن!و من ناراحت شدم که "دهه!ینی چی 28؟"اما بعدا که بهم برخورد و عین چی زبان خوندم فهمیدم چه لطفی کرد در حقم.(کسانی که دارن این پستو میخونن بدونن و آگاه باشن که من از اینکه از خودم تعریف کنم متنفرم!و از اینکه کسی از خودش خیلی تعریف کنه!اینا جنبه ی خاطره دارن!و فکر میکنم زبان اولین و آخرین چیزیه که حرفی برای گفتن دارم توش!)
+خدایا!یه موقع کسی نیاد این پستو بخونه که منو میشناسه ها!ترجیحا همشهریمونم نباشه حتی!
+دیدم بی مزه اس همش بگم خانم ف،آقای ص!این شد که اسمشونو گفتم!لو نرم صلوات!
+معلما خیلی باهامون راحت بودن و خوبم بهمون رو داده بودن،چون 7 نفر بودیم همش!بچه های با جنبه ایم بودیم خدایی!