الان که از روی ورقپارهها و چرکنویسها و جزوات و کتابا و و لباسا و کیفپولو بالشتو... رد میشدم تا برسم به لپتاپ فک کردم واقعا چقد قراره سبک زندگیم دچار تحولی شگرف بشه!!
کووووو تا حالا من بیام به فرش عادت کنم!!
یا مثلا به اینکه هرچی رو که برمیدارم بذارم سرجاش!
::ناگفته نماند که مادرجان در شکلگیری چنین افکاری نقش کلیدی داشتند آن هنگامی که فرمودند:"میم،کنکورت که تموم شه،نشونت میدم چطور باید رفتار میکردم باهات که نکردم!" لزره به جانمان افتاده خلاصه!بعد آخرش میخان بگن چرا فلانجا قبول نشدی!میذارین مگه؟همش فشار روحی D: همششششش!
میگم عاغاجان اینچیزا ذاتیه بهخدا!به جنسیتم که به هیچ وجه مربوط نمیشه!تو کتشون نمیره که نمیره!
آیا امکان داره داییارشدمان یه چیزیو ورداره،نذاره سرجاش؟
و آیا امکان داره دایی وسطی یه چیزیو ورداره و بذاره سر جاش؟
آیا ممکنه خواهرجانمان شلخته باشه؟
آیا ممکنه برادرجانمان شلخته نباشه؟
آیا هردو در دامان یک مادر و پدر بزرگ نشدن؟
آیا چگونه؟
آیا چرا؟
آیا به کدامین گناه؟
::الان اتاقمو مرتب نمیکنم چون میخام شب کنکور اینکارو انجام بدم :)) تخلیه میشم!(ملت میرن مدیتیشن ما آت و آشغالای اتاقمونو اینور اونور میکنیم آروم میشیم ) حالا هی بشینن بگن بینظمی!
ضمن اینکه:آیندهنگری رو دارین جان من؟