سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

دیوانگی

مشکل عده ای هم این است که وقتی کسی را واقعا دوست دارند لال مانی میگیرند.
بعد طرف فکر میکند دوستش نداری
 تو میترسی که سرد شود
دنبال موقعیتی که بهش بگویی
پیش نمی آید
بعضی وقت ها،و فقط بعضی وقت ها پیش می آید
و آن لحظه است که گند می زنی به همه چیز
موقعی که برمیگردد میگوید :" میدونی خیلی دوست دارم؟"
تو هم به بی رحمانه ترین شکل ممکن میگویی نه..
بعد او زیر لب فحشت میدهد..از آن فحش هایی که لذتشان قابل قیاس با فدایت شوم ها نیست...
و تنها واکنشی که بعد از آب شدن یک کله قند در دلت ، نشان میدهی یک لبخند است...
و نگاهی که به زمین دوخته شده...
و یک دنیا ترس از دست دادن...
این همه پارادوکس در وجود من چه میکند؟
دلت برای صدایش،حتی صدای نفس هایش تنگ شده...ولی سعی میکنی کاری کنی که وقتی زنگ میزند با یک بهانه،اعم از موجه و غیر موجه،تو تلفن را برنداری...(دیگر سالهاست از طریق تلفن حرف نمیزنیم البته)
اگر هم از دستت در رفت و برداشتیش،شروع میکنی به زدن معمولی ترین حرف ها..
که مثلا هوا چند درجه زیر صفر است؟
این جا سرد تر است یا آنجا؟
حتی در مورد کنکور و همه ی کوفت و زهرمار های متعلق به آن هم حرف میزنی..
بی آنکه حرفی،موضوعی،چیزی مربوط به محبت مطرح شود
بی آنکه چهار کلمه حرف خواهر برادری زده شود...
از آن حرف هایی که خواهر برادر ها با ایما و اشاره به هم میفهمانند و بعد مفصل حرف میزنند...
بعد شب منتظر میمانی همه به خواب بروند که یک دل سیر گریه کنی...
گریه میکنی...اشکت تمام می شود...
اما...


بعضی حرف ها را باید به وقتش همانجا که حس میکنی جای درستش است بگویی...بی آنکه پای منطق و عقل درمیان باشد.
چرا که اگر نگویی "میماسد"...و منطق جوابگوی حرف های ماسیده نیست..



۴ ۱
الیــــ ــــوت
۱۲ تیر ۰۲:۱۲
فکر کنم بعد سه ماه قطره اشکی جاری شد :(

پاسخ :

آقای الیوت...
اَی لعنت به من با این طرز پست گذاشتن...
هیچ وقت تو زندگی دلم نخاسته برای غم و غصه‌هام شریکی داشته باشم.نه اینکه خودم خیلی میتونم تحمل کنما،نه.فقط به خاطر اینکه دوس ندارم کسی به خاطر چیزی که مربوط به منه اذیت شه.شاید واسه همین اینجارو ساختم...ولی الان رفقای مجازیمم مثل خانواده‌ام شدن...بازم دلم نمیخاد اینجام کسی بدونه...مقصد بعدی کجاست،خدا داند...
الیــــ ــــوت
۱۲ تیر ۰۲:۳۲
نه آقا، این چه حرفیه. عیبی یوخ (من فقط همین جمله رو بلدم جوابو ترکی ندین یه وقت!)

یادآوری غم و دلتنگی ها چندوقت یه بار شایدم بد نباشه. شاید دلتنگی و غم تنها چیزایی باشن که از بعضی عزیزان برامون موندن. (خوب نگفتم ولی میدونم منظورمو متوجه شدین)

پاسخ :

نمیگفتین الان یه خروار جمله ردیف کرده‌بودم!

آره شاید لازمه...
دقیقا همون چیزی که تو آهنگ بود به ذهنم اومد:
If u have to leave,I wish that u would just leave
cause ur presence still lingers here,and it won't leave me alone...
فقط از این میسوزم که اگه حساب کتاب کنم،سر جمع شیش ماهم با داداشم نبودم از وقتی فهمیدم داداش به چی میگن!لعنت به فاصله‌ی سنی ایضاٌ.
چقد حرف میزنم...اصلا لازم نیست جواب بدینا...بی‌واسطه از ذهن داغونم منتقل میشن اینجا.اون وسط از فیلتر عقل عبور نمیکنن دیگه...
الیــــ ــــوت
۱۲ تیر ۰۲:۴۹
یِل رو هم میدونم میشه "باد". یاتار هم میشه "میخوابد، فروکش میکند". همین سه تا فقط!

تو اتاق خوابیدن، هندزفری هم در دسترس نیست آهنگو نشد گوش بدم.

نه، این چه حرفیه. زبون خودتونه، کیبورد خودتونه، وبلاگ خودتونه، هرچی خواستین بگین :)

پاسخ :

اینارو برا چی واقعا بلدین؟آخه اصلا کاربردی نیستن زیاد!از توفیقات اجباری خوابگاه باید باشه احتمالا:))

حواسم به ساعت نیس کلا!

وقت شماس ولی!لینک این پستو از کامنت قبلیتون برمیدارم که کسی دیگه به اینجا رهنمون نشه ناراحت شه.
الیــــ ــــوت
۱۲ تیر ۰۳:۰۵
خیر، رفیق ترک‌زبان دارم ولی یاد نگرفتم هیچی ازشون. اینا رو از شعارای هوادارای تراکتورسازی بلدم!  وقتی گل میخورن تماشاگرا میگن "عیبی یوخ".
یه شعار دیگه هم اینه که "یل یاتار، طوفان یاتار. یاتماز تراختور پرچمی". شما چجوری نشنیدین!؟ خیلی معروفن اینا آخه!

:)

پاسخ :

اوه اوه احسنت از اونجا!فوتبالی که نیستم کلا ولی اینارو دیگه همه شنیدن!
باید یاد میگرفتین ولی!خیلی شیرینه خدایی!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان