حالم بد نیست...
نه اینکه خوب باشد،نه...
فقط بد نیست...
این را میشود از
تمـــیــزی اتـاقــم
نمازهای ســرسـری
عوض نکردن فونت وبلاگ
علاقه و ذوق از دست رفـته
پرنکشیدن دلم برای امام رضـا
استرس نداشتهی اعـلام نتایــج
خواندن پستهایتان و کامنت ندادن
حرص نخوردن بابت احمق فرض شـدن
لبخندها و نه خندههای بلــند همیشــگـی
حوصله نداشتن برای خواندن آزمـون آئــیننـامه
جمـلهی به تازگــی مرســوم شـدهی "چـرا ساکتی؟"
پرنکردن منــوی بالای وبلاگ که قرار بود بعد از کنکور پر شود
عکس پروفـــایل تلگـرام که چهار،پنــج ماه است همـانطور مانده
اینکه هیــچکاری مرا بـیش از نیم ساعت به خود مشــغول نمیکند
اشــکهای بیدلیــلی که همانــجا توی چشمانـــم جا خوش میکنند
لبخــندهایی که در جواب آنهایی که دم از دلتنگی من مــیزنند،میزنم
اصرار نــداشتن بر اینکه حسّــم با همـان شدتی که هسـت،مــنتقل شــود
فهمید...
باید اعتراف کنم آدم ضعیفی هستم که در این حالت،فکر میکنم هرگز شرایط بهتر نخواهد شد...
مضحکتر
از همهی اینها اینکه نمیدانم چه دعایی باید بکنم که وضعم بهتر
شود...چون اساساٌ برای این سوال که "چه مرگته؟" جوابی ندارم.
از به اشتراکگذاشتن اینجور کلافگیها خوشم نمیآید.ببخشید که این خطخطیها را خواندید.
آهنگی که اینروزها زیاد گوش میکنم:
عنوان از حمید مصدق