سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

95 عزیز،

تا چشم روی هم بگذاریم تمام شدی
یک جاهایی دل همه مان را خون کردی
آتشنشان های عزیزمان و کلی آدم حسابی دیگر سرزمینمان را ازمان گرفتی.

اما خوبی هایت را فراموش نخواهم کرد..
29 ام خردادت را
و آن دو هفته از تیرماهی که دنیا را بهشت کردی برایم...

اما خدا وکیلی یک جاهایی حسابی حوصله سر بر بودی و گنده دماغ و تکراری
البته میدانم تقصیر تو که نبود...

بعضی شب هایت اشک ریختم...از آن اشک های خوب که آدم ها برای رویاهایشان میریزند
بعضی شب هایت خوابم نبرده...از آن بی خوابی های کلافه کننده... 

بعضی روزهایت ناامیدی نشسته وسط قلبم
بعضی روزهایت خوشی زده زیر دلم

بعضی وقت ها گناه کردم ...
توبه کردم
زار زدم ...خدا خدا کردم که ببخشدم

درست مثل هرسال دیگری تو هم گذشتی...

ممنون که یادم دادی:
خدا ، باید باشد... یعنی اگر نباشد من میمانم و یک دنیای پر از تناقض سرد و بی روح و البته یک ژست روشنفکرانه ی پوچ و توخالی
خیلی چیز ها ارزش فکر کردن ندارند...خیلی آدم ها حتی...
زندگی همیشه روی خوشش را به آدم نشان نمیدهد
برای رسیدن به چیزی که بند بند وجودت میخواهد گاهی باید از یک سری چیزها بگذری  
ساده باید گذشت...خیلی ساده...



۰ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان