به جایی رسیدم که شب از یه جایی به بعد،میشینم تا اذونو بگن،نماز بخونم بعد بخوابم :|
در همین ابعاد داغان :|
به جایی رسیدم که شب از یه جایی به بعد،میشینم تا اذونو بگن،نماز بخونم بعد بخوابم :|
در همین ابعاد داغان :|
حالم شده درست حال دو،سه ماه قبل کنکور...
همون بداخلاقی
همون سردرد
همون سوزش چشم
همون معدهدرد
مثل اون موقعها دلم میخواد همه کار بکنم ولی به انتخاب رشته فک نکنم...
در حال حاضر از اینهمه ضعیف بودنم بدم میاد...
از اینکه ترجیح میدم فرار کنم...
درسته که میدونم اگه برگردم به زمانی که درس میخوندم باز همونقد شل میگیرم همه چیو،ولی الان تو دلم لیچار بار خودم میکنم وقتی میبینم چارک پایین رتبه کامپیوتر امیرکبیر جلوش نوشته 302..و من حتی نمیتونم بهش فک کنم...درحالی که میتونست بشه...
نمیدونم چقد واقعا دوست دارم مهندسی کامپیوترو
نمیدونم آیا چیز دیگهای هس که دوس داشته باشم یا نه
کامپیوتر جلوی دیدمو گرفته
همش فکر اینم که اگه نشه چی؟اگه کلا تهران قبول نشم؟اگه خیلیایی که رتبهشون بهتر از منه برن کامپیوتر؟
برم پیش مشاور یا نه؟با کی مشورت کنم؟...
خستهم...خیلی خسته...
آن هم ماه امشب...
عنوان:"منمای مرا جمال ازیراک/دیوانه هلال برنتابد" از خاقانی
حالم بد نیست...
نه اینکه خوب باشد،نه...
فقط بد نیست...
این را میشود از
تمـــیــزی اتـاقــم
نمازهای ســرسـری
عوض نکردن فونت وبلاگ
علاقه و ذوق از دست رفـته
پرنکشیدن دلم برای امام رضـا
استرس نداشتهی اعـلام نتایــج
خواندن پستهایتان و کامنت ندادن
حرص نخوردن بابت احمق فرض شـدن
لبخندها و نه خندههای بلــند همیشــگـی
حوصله نداشتن برای خواندن آزمـون آئــیننـامه
جمـلهی به تازگــی مرســوم شـدهی "چـرا ساکتی؟"
پرنکردن منــوی بالای وبلاگ که قرار بود بعد از کنکور پر شود
عکس پروفـــایل تلگـرام که چهار،پنــج ماه است همـانطور مانده
اینکه هیــچکاری مرا بـیش از نیم ساعت به خود مشــغول نمیکند
اشــکهای بیدلیــلی که همانــجا توی چشمانـــم جا خوش میکنند
لبخــندهایی که در جواب آنهایی که دم از دلتنگی من مــیزنند،میزنم
اصرار نــداشتن بر اینکه حسّــم با همـان شدتی که هسـت،مــنتقل شــود
فهمید...
باید اعتراف کنم آدم ضعیفی هستم که در این حالت،فکر میکنم هرگز شرایط بهتر نخواهد شد...
مضحکتر
از همهی اینها اینکه نمیدانم چه دعایی باید بکنم که وضعم بهتر
شود...چون اساساٌ برای این سوال که "چه مرگته؟" جوابی ندارم.
از به اشتراکگذاشتن اینجور کلافگیها خوشم نمیآید.ببخشید که این خطخطیها را خواندید.
آهنگی که اینروزها زیاد گوش میکنم:
عنوان از حمید مصدق
گاهی وقتها دلم میخواهد پایم را از خودم بیرون بگذارم.بایستم رو به روی خودم،
و از او بپرسم،
ببخشید،شما؟