سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

ای خدا :|

به جایی رسیدم که شب از یه جایی به بعد،میشینم تا اذونو بگن،نماز بخونم بعد بخوابم :|

در همین ابعاد داغان :|

۸ ۱

سپیده جانُم!

امروز مامان،سپیده رو برام پیدا کرد :))
دلم نمیاد بهش بگم عروسک!چون همیشه مثل یک انسان باهاش رفتار کردم!حتی پشتمم بهش نمیکردم!و مراقب بودم راحت باشه!
خلاصه که کلی خاطرات زنده شد :))
سپیده رو دایی بزرگه‌ـم برای تولدم خریده بود.یکی برای من و یکی برای دختردایی.مال زهرا قرمز بود و کلی بهش رژ مالیده بود :| اسمم نذاشته بود براش! واسه همین همیشه به سپیده‌ی من طمع داشت D: الان اعتراف میکنه که وقتایی که میرفتم مدرسه(شایدم مهدکودک)،میرفته سراغش که ورش داره!

مامان:میم،اونطوری که تو سپیده رو بغل کردی،من تا حالا بغلت نکردم!!
من:مامان،من برای سپیده مادری کردم!
مامان:ینی من برات مادری نکردم؟
من:نههههههههه،ینی میدونی...من این بچه رو بدون پدر،بزرگ کردم D:

البته به قول آقاگل احتمالا بچه دچار بحران هویت شده!چون اسمش سپیده‌ـس ولی خودش نارنجیه!
و اینکه با این تفاسیر چطور سپیده در قعر کمد به سر می‌برد جای بحث داره که دلیلشو نمیدونم.شاید یک دوره‌ای دلمو زده :/

تیتر هم مربوط میشه به آهنگ شمالی سپیده جانم!

+به یه آرامش نسبی رسیدم در مورد انتخاب رشته...خداروشکر...
۴ ۲

برای آقای دال

بفرمایید ادامه‌ی مطلب!

۳

اندکی صبر؟سحر نزدیک است؟

حالم شده درست حال دو،سه ماه قبل کنکور...

همون بداخلاقی

همون سردرد

همون سوزش چشم

همون معده‌درد

مثل اون موقع‌ها دلم می‌خواد همه کار بکنم ولی به انتخاب رشته فک نکنم...

در حال حاضر از اینهمه ضعیف بودنم بدم میاد...

از اینکه ترجیح میدم فرار کنم...

درسته که میدونم اگه برگردم به زمانی که درس میخوندم باز همونقد شل میگیرم همه چیو،ولی الان تو دلم لیچار بار خودم میکنم وقتی میبینم چارک پایین رتبه کامپیوتر امیرکبیر جلوش نوشته 302..و من حتی نمیتونم بهش فک کنم...درحالی که میتونست بشه...

نمیدونم چقد واقعا دوست دارم مهندسی کامپیوترو

نمیدونم آیا چیز دیگه‌ای هس که دوس داشته باشم یا نه

کامپیوتر جلوی دیدمو گرفته

همش فکر اینم که اگه نشه چی؟اگه کلا تهران قبول نشم؟اگه خیلیایی که رتبه‌شون بهتر از منه برن کامپیوتر؟

برم پیش مشاور یا نه؟با کی مشورت کنم؟...

خسته‌‌‌م...خیلی خسته...

۶ ۱

دیوانه هلال برنتابد...

آن هم ماه امشب...



عنوان:"منمای مرا جمال ازیراک/دیوانه هلال برنتابد" از خاقانی

۴

ذهن مشوش نگارنده+پی‌نوشت

عاغا من اگه میدونستم فک و فامیل حتی دوووور اینهمه خوشحال میشن و زنگ میزنن تبریک میگن،یه ذره بیشتر میخوندم!راستی راستی انقد مهم بودم ینی؟D:

تمام اعصاب خوردی من سر درصد عربیه الان.کانون عمدتا بالای 80 میزدم.بعد الان 60!انگار یه بشکه آب یخ ریختن رو کله‌م :|
کلی عوض میشد رتبه‌م اگه بهتر میزدم.آقای "ی" بفهمه سکته میکنه!قبل کنکور میگف تو که میتونی صد شی،حتی نباید 95 شی!اوه اوه!خانوم "ّب" رو بگو!میگف پایین 90 شی سرتو میبرم! :| (دبیران بنده اوج لطافت بودند:|)
واقعا حیف شد عربی...

چقدر انسان موجود عجیبیه!هیچ رقمه راضی‌بشو نیست که نیست :/

به حول قوه‌ی الهی فردا آزمون آئین‌نامه رو ردّم!هیچی نخوندم!دعا بفرمایید لطفا!

مامااااااااااان،آیا امشب وقت مناسبی برای پاگشا کردن عروس خاله می‌باشد؟


بعدا نوشت:صابر جان،برادر،هم‌زبان،هم‌استانی،باعث سربلندی،چرا مهندسی کامپیوتر آخه؟داداش برو برق بخون دیگه!اینطور که میبینم ظرفیت رشته‌ی مورد نظرم تا نفر صدم تکمیل میشه میره!(صابر دین‌پژوه نفر اول ریاضی)
حالا شانس من عدل امسال امیرکبیر 10 نفرم کم کرد ظرفیتارو:|
همو علم و صنعت :/
۱۲ ۲

هوففف

رتبه‌ها اومد.
نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت :|
۱۳ ۱

و مرا غصه‌ی این هرگز کشت...

حالم بد نیست...
نه اینکه خوب باشد،نه...
فقط بد نیست...
این را می‌شود از

تمـــیــزی اتـاقــم
نمازهای ســرسـری
عوض نکردن فونت وبلاگ
علاقه‌ و ذوق از دست رفـته
پرنکشیدن دلم برای امام رضـا
استرس نداشته‌ی اعـلام نتایــج
خواندن پست‌هایتان و کامنت ندادن
حرص نخوردن بابت احمق فرض شـدن
لبخندها و نه خنده‌های بلــند همیشــگـی
حوصله‌ نداشتن برای خواندن آزمـون آئــین‌نـامه
جمـله‌ی به تازگــی مرســوم شـده‌ی "چـرا ساکتی؟"
پرنکردن منــوی بالای وبلاگ که قرار بود بعد از کنکور پر شود
عکس پروفـــایل تلگـرام که چهار،پنــج ماه است همـانطور مانده
اینکه هیــچ‌کاری مرا بـیش از نیم ساعت به خود مشــغول نمی‌کند
اشــک‌های بی‌دلیــلی که همانــجا توی چشمانـــم جا خوش می‌کنند
لبخــندهایی که در جواب آن‌هایی که دم از دل‌تنگی من مــی‌زنند،می‌زنم
اصرار نــداشتن بر این‌که حسّــم با همـان شدتی که هسـت،مــنتقل شــود

فهمید...
باید اعتراف کنم آدم ضعیفی هستم که در این حالت،فکر می‌کنم هرگز شرایط بهتر نخواهد شد...
مضحک‌تر از همه‌ی این‌ها این‌که نمی‌دانم چه دعایی باید بکنم که وضعم بهتر شود...چون اساساٌ برای این سوال که "چه مرگته؟" جوابی ندارم.

از به اشتراک‌گذاشتن این‌جور کلافگی‌ها خوشم نمی‌آید.ببخشید که این خط‌خطی‌ها را خواندید.

آهنگی که این‌روزها زیاد گوش می‌کنم:



عنوان از حمید مصدق

۵ ۲

شیرین‌ترین تلخی دنیا یا شاید تلخ‌ترین شیرینی دنیا!

آدم‌ها به هم نیاز دارند...

۷ ۳

به جا نمیارم!

گاهی وقت‌ها دلم می‌خواهد پایم را از خودم بیرون بگذارم.بایستم رو به روی خودم،

و از او بپرسم،

ببخشید،شما؟

۴ ۶
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان