و پست 9 شهریورم،که عکس بچگیم بود،یه نوع پاککردن صورت مسئله و فرار از واقعیت بود...
حقیقت اینه که،
تو خیلی دوری...
خیلی دور...
دیروز فیلم A Beautiful Mind رو کامل دیدم.(قبلا چند بار نصفه رها کرده بودم.)
و امروز فهمیدم اون دوستم که گفتم براش دعا کنین،مبتلا به اسکیزوفرنیـه...
نمیدونم اسمش تقدیره یا نتیجهی اعمال پدرمادرا تو کودکی یا چی،
ولی یه آدم (مادر دوستم) مگه چقد ظرفیت داره؟یه آدمی که بیاندازه خوبه چرا انقد باید بلا سرش بیاد؟
مامانم میگه تو رو (ینی منو!) اون بزرگ کرده(همسایمونم هستن)...تو اوج مشکلاتمون اون بوده که به دادمون رسیده...ینی نه فقط ما...خیلیا...و از موقعی که من یادم میاد،از زمین و آسمون براش میباره...
و دخترش که مبشه دوستم...جوری عوض شده که دیگه نمیشناسمش...
...
...
...
لطفا براش دعا کنین...
تیترم نمیدونم کجا دیدم.ولی بود یه جایی!
اینکه یکی نصفهشب دلش بگیره،زیاد اتفاق میفته.
ولی ساعت هشت صبح؟
نمیدونم...
قبلنا خواب مشکلگشا بود.
اما الان...
شاید هیچی...
دیدین یه مدل صدا کردنا چقد به آدم میچسبه؟
و وقتی برادرجانم منو "جیرون" و یا "بقّلک" صدا میزنه،دلم میخواد براش بمیرم... 3>
*جیرون:همون جیران خودمون (!) که در زبان ترکی به معنی غزال و مجازا به معنی زیبا هست :)
*بقلک هم در هیچ کجای دنیا کاربرد نداره :| در واقع همون "دقّلی" به معنای کوچولو هست که "د" رو به "ب" تبدیل کرده و یه "ک" تحبیب هم آخرش گذاشته!قربون این حجم از خلاقیتش برم من اصن!تازه یه موقعهایی "بقلک اشی مشی" صدام میکنه D: |:من:داداش میگه اونجا ترکی استانبولی خیلی به کار آدم میاد.باید یاد بگیرم.
دایی:خب تو چرا باید یاد بگیری؟نکنه میخوای بری تو هم؟
من:خدا رو چه دیدی؟یهو دیدی رفتم!
دایی:بیخود!میری یکی از این سیاه میاها عاشقت میشه من حوصله ندارم بیام اون سر دنیا فکّشو بیارم پایین!
من:اونا که سیاه نیستن!بورن! P:
دایی:حالا هرچی!از این زرد،مردا :|