سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

من و این همه انگیزه محاله!

بابا میگه تو که ثبت نام کردی واس کنکور کافیه دیگه!

خاله میگه تو خواب عین رتبتو دیدم!میگه همون میاد شک نکن!رتبه ی داداشمم تو خواب دیده بود!همون اومد!حالا با کلی خواهش تمنا قرار شده نگن بهم رتبه ام چن شده بوده!

داداش میگه حتما فلان جا رو دیگه قبولی.

مامان میگه من انقد با دل پرخون برات دعا میکنم فک میکنی قبول نمیشی؟

میگم با این همه انگیزه ای که میگیرم اوور دوز نکنم یه وخ؟

+از فرط امید به آینده امروز 9/5 ساعت خوابیدم!

+فک کنم از نوادگان نسترآداموس باشن خونوادم:)

۰ ۰

ثبت نام میکنِِِِِِِِِِِِِِِـــــــــــــــــــــــیم!

این ثبت نام برای کنکور از خودش سخت تره که.

هی دم به دیقه هم تاکید میکنه که وگرنه مجاز نخواهند بود،متخلف شناخته خواهند شد،با توجه به ضوابط برخورد خواهد شد،امکان تغییر وجود نخواهد داشت!

آدم میترسه خو!

۰ ۰

تشر روز!(1)

برای خودت احترام قائل باش.

گاهی وقتا در حق خودت ظلم میکنی.این به معنای فداکاری نیست.

و اصلا جاش نیست که این کارو بکنی.

وظیفه ی تو قبل از هرچیزی اینه که یک "منِ" خوب برای خودت باشی:)


۰ ۰

می خواهم معمار خودم باشم...

شخصیتم خیلی کارداره تا به ایده آل خودم برسه...

باید روش کار کنم.

بهتره از این به بعد بیشتر حواسم به خودم باشه.

و قبل از هر حرف و هر کاری به این فکر بکنم که:

1)خدا دوس داره؟

2)خودمو خوشحال میکنه؟

3)نفعی برای آینده ام داره؟

4)به درد کسی میخوره؟ا

.

.

.

سخته.اما باید بتونم این کارو بکنم.اینطوری میفهمم خیلی کارا و خیلی حرفا پوچه.خالیه.فقط انرژی میبره.و بدترش این که انرژی منفی میده.

2 روز این کارو انجام دادم همه میگفتن یه جوری شدی!

و من دوباره به روال سابق برگشتم!

اما الان راضی نیستم از خودم.هر چند بقیه منو اینجوری شناختن و انگار اینجوری تعریف شدم.

آدمی که میتونه خوب بخندونه.پر شروشوره.اولش خوبه و ایرادیم نداره.

اما وقتی آدم با هرچیزی شوخی میکنه و گناه میاد تو کلامش و شوخیاش ، بد میشه.

خدا  دوس نداره.

باید یاد بگیرم در حد اعتدال باشم.


در همین راستا(!) بعضی وقتا باید با خودم مهربون باشم.عین یه مادر.

بعضی وقتا باید به خودم تشر بزنم.

و بعضی وقتا لازمه خود خودم باشم.

و بعضی وقتا مثل یه رفیق بشینم پای صحبت دلم.بدون قضاوت...بدون تشر...بدون نصیحت...


خدایا خودت کمک کن.میخام بهت نزدیک شم.میخام اونی که تو دوس داری شم.


۰ ۰

تصمیم:)

دارم سعی میکنم تا چیزی رو از ته دل حس نکنم از رو هیچان به زبون نیارم.

چون خودم حالم به هم میخوره از قربون صدقه رفتنای الکی.

و میترسم از اینکه کسی به این محبتای هیجانیم تکیه کنه...

نمیخام کلمات ارزششونو از دست بدن...

نمیخام "دوستت دارم" گفتن عادت بشه...

باید رو خودم کار کنم...


۰ ۰

از دست این جماعت...

بعضی ها هستند که حسابی خاله خرسه را روسفید کرده اند و هی دلسوزی های عجیب و غریب میکنند و دلداری های دل آزار میدهند به آدم.

میگویند 

فلانی رو ببین.تو فلان دانشگاه بهمان رشته رو خونده.الان چیکاره اس؟هیچی!بیکاره!

خودتو خسته نکن.

ارزششو نداره.

فلانی از آزاد فارغ التحصیل شده الان اونی که دانشجوی دانشگاه سراسری بوده زیر دستش کار میکنه

همه چی پارتی میخاد سواد و دانشگاه به درد نمیخورن.

تو یه تنه که نمیتونی دنیارو تغییر بدی.



یکی نیست به اینها بفهماند عاغاجان:

اگر شما به جایی نرسیدید،دلیل نمیشود که من هم به جایی نرسم.

اگر شما دغدغه تان ست شدن چکمه و پالتوتان است،من از شوق رسیدن به هدفم خوابم نمیبرد.

اگر شما بزرگترین دلیل شادیتان تعداد فالوور های اینستاگرامتان است،من دلایل دیگری برای شادبودنم یافته ام.

اگر شما نفستان را گره زده اید به روزمرگی،من آن هارا به رویاهایم گره زده ام.

اگر شما همیشه ی خدا از خدا طلب دارید،من به او بدهکارم.

پس بگذارید قرضم را ادا کنم.

راهم را بروم.

شاد باشم و شادی بیافرینم.

بگذارید لااقل به خودم مدیون نباشم.



اما افسوس و صد افسوس که گویندگان این ها کسانی اند که دوستشان دارم،مهم اند...عزیزند...نزدیکند...خیلی نزدیک...

چیزی هم در دلشان نیست..فقط باید قبول کنم که اینطوری بلدند محبت کنند!همین:)


چقدر خوب که با این عزیزان در مورد هدفم حرف نزده ام که قطعا با کلام نافذشان مرا از ادامه راه که هیچ،بلکه از ادامه زندگی هم ناامید میکنند:)



“If you start out by promising what you don't even have yet, you'll lose your desire to work toward getting it.”


 Paulo CoelhoThe Alchemist
۰ ۱

از داشته هایم:)

اگر شما هم یک دختر دایی خل و چل (دور از جان شما اما عین خودم!) دارید که میتوانید کل روز را با او بخندید و گریه کنید و حرف بزنید و درددل کنید و برقصید و شاد باشید،بدون اینکه خسته شوید

که هیچ!

اگر هم ندارید

.

.

.

خو راه نداره میخاستین داشتینp:

۰ ۰

از خلاف آمد عادت بطلب کام!

نمیدونم چرا تیتر پست اینی شد که میبینین!

فقط میدونم انتظار این ترازو نداشتم واقعا.

عالی نیست ولی پیشرفت خوبیه:)

انقد بدبین بودم به تراز که تا الان کارنامرو ندیده بودم تا اوقاتم تلخ نشه!

اصلنم دلم نمیخاس این آزمونو برم.

3 تا درسم دست نزدم.دست نزدماااااا!چون اصلا نرسیده بودم بخونم

خدایا شکرت...

هوامو داشته باش تا ادامشو درخشان ادامه بدم...



+اگه اشکالات تایپی و صرفی و نحوی داره پستم به بزرگی خودتون ببخشین :)حواسم نیس چی دارم  میگم

۰ ۰

کنکوری هستم،یک انسان!

گاهی هم آدم حس میکند کنکوری بودنش بر انسان بودنش پیشی گرفته:)

۱ ۰

حس قدم زدن تو یه شهر فسقلی!

این روزا هر وبلاگی که میرم یه جورایی همه آشنان.

عین شهر خودمون که تو خیابون که راه میری تقریبا همه رو حداقل یه بار دیدی!

نمیدونم خوبه یا بد.

اما گاهی بهم حس امنیت میده...:)

۰ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان