سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

جوراباشو بگو!

چه چیزی میتونه منو بیشتر از دیدن یه کوچولویی که تازه وارد جمع آدما شده،خوشحال کنه؟
روح آدم تازه میشه اصلا!
دستای کوچولوی خوردنیش...
انگشتای ریزه‌میزش :*
چشمای خاکستری قشنگش :)
ای خدااااااااااااا
شکرت ;)


::نی‌نی دایی‌جان،هلما بانو،آذر ماه به دنیا اومد :)
اما من دیروز دیدمش :*

::و باز هم یاد تو افتادم پری :*
۴ ۴

Home Sweet Home :)

و دیگر هیچ :)



::راستی، پس از مدت‌ها، "چی بخونیم" به منو اضافه شد ;)


۴ ۴

And Finally,


My code works :)


[7:17]
::تا الان بیدار بودم.10 ارائه میدم و احتمالا از اون به بعد هم بیدارم :|
ولی شیرینی جواب دادن پروژه همه رو شست برد اصلا!

::پست قبل
۸ ۶

مرگ من روزی فرا خواهدرسید...

تا امشب انقدر جدی به مرگ فکر نکرده‌بودم.

و از ترس تنم یخ نکرده‌بود و به رعشه نیفتاده‌بودم و هق‌هق نزده‌بودم طوری که نفسم بالا نیاید...

از مرگ می‌ترسم...

اما نه به اندازه‌ی دنیای بعد از منِ خانواده‌ام...

نه به اندازه‌ی دنیای بعد از اینجا...

نه به اندازه‌ی گناهانم...


::دنیای مجازی جوری‌ست که آدم نمی‌فهمد دل کسی را شکسته.اگر دلی را شکستم،حلالم کنید.

::اگر از من ناراحتید،برایم بنویسید.


عنوان از فروغ فرخزاد

۱

غول مرحله‌ی آخر

یکی نیست به استادمون بگه،آخه خواهر من،من کار با خود ATM رو تازه یاد گرفتم!اونوقت بیام پروژه‌ی ATM بزنم؟ :/

بعد حالا اینا به کنار.
من موندم کاربر مگه مرض داره بیاد شماره کارتو بزنه abc مثلا؟ :| اصن کی‌بورد عابربانک مگه غیر عدد چیزی داره؟

عاشق اولویت‌بندی خودمم ولی :دی
قبل اینکه بدنه‌ی اصلی کد رو بزنم،رفتم کد رنگارو درآوردم یکی یکی امتحان میکنم ببینم منوم کدوم رنگی باشه خوشگلتره :دی

::نگارنده اعصاب درست‌درمانی ندارد :|
:: خودم میدونم پروژه‎‌ی عابربانک،پروژه‌ی سخت آنچنانی محسوب نمیشه.ولی بالاخره باید غر بزنم یا نه!مضاف بر اینکه جزئیات زیاد داره لامصب ://

۷ ۲

کجاهایی؟

                                               

اینجا جای موندن نیست...

نای موندن نیست...

پای موندن نیست...

هیشکی با من نیست...

هر چی که خواستم،اینجا اصلا نیست...

تنهام...

                                                   

::بشنوید


۶

تو دل این شلوغیا...

رفتیم دنبال یه صدای محزون...

و رسیدیم به ایشون...             



مدت زمان: 1 دقیقه 55 ثانیه
۳ ۳

غلط کردم،غلط! + پی‌نوشت

من همینجا قول میدم از ترم بعد کلاسارو نپیجونم.

کلاسای 8 صبحمو آدم حساب کنم.

سر کلاس نخوابم و رمانم نخونم.

جزوه بنویسم.



::شب امتحان :/

::من شنیده‌بودم ترم یک همه تر و تمیز جزوه مینویسن!همه‌ی کلاسارو میرن!

بنده خیلی هفت‌خط‌طور برخورد کردم در این مورد :|

ولی...

غلط کردم،غلط!


کاش بعد از اخذ مدرک دیپلم،در اوج خداحافظی می‌کردم!


[پست را منتشر کرده،پیش‌نیازهای دروس ترم بعد را چک می‌کند] :دی


::پی‌نوشت : [5:07]

از من به شما نصیحت!وقتی کافی‌میکس میخورین،قبلش فکر کنین ببینین آیا اساسا دوست دارین بیدار بمونین یا نه!

ژست شب امتحان نیاین فقط!

حالا نیست هر شب ساعت 11 میخوابم :/

۷ ۴

سحرخیز باش تا کامروا شوی؟!

انصافانه‌س تو از اون شب‌زنده‌دارا باشی و صبح بارون بزنه به این شهر بی‌بارون؟

نه میخوام بدونم انصافانه‌س؟


حالا نگم براتون از اون لذت وصف‌ناپذیر تاب خوردن و استشمام عطر خاک بارون‌زده و گوش کردن به آهنگای مورد علاقه‌ت 3>


خدایا شکرت...


::ببینید گربه‌ی لاکچری دانشگاهمان را در حال تخم‌مرغ خوردن :| گربه‌های اینجا دچار جهش ژنتیکی شدن!پیراشکیم دادیم بهش خورد حتی :|


::باز فصل امتحانات رسید و من دلم الان روبیک 4*4 میخواد مثلا!

۴ ۵

هذیانات دم صبح...

نمی‌دانم احمقانه‌ است،یا طبیعی...
نمی‌دانم بچگانه است یا بالغانه...
فقط دلم می‌خواهد بدون این که خودم را به کسی بشناسانم،کشف شوم...
بدون اینکه سهل‌الوصول باشم،موصول* شوم...
بدون اینکه حرف بزنم،خوانده‌شوم...
بدون اینکه تقاضا کنم،ارضا شوم...

به ممکن یا محال‌بودنش کاری ندارم...
دل است دیگر...دل که این چیزها سرش نمی‌شود...


*واژه‌ی مناسب‌تری به ذهنم نرسید..

::"احتمالا" موقت
۸
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان