سحر نزدیک است...

اندکی صبر...

!The Show Must Go on

آخرین باری که برای چیزی جنگیده بودم برمیگشت به سه سال پیش. بعد که نتیجه‌ی کار حاصل شد، دیدم چیزی نبود که واقعا دلم می‌خواست.

بیست روز پیش اتفاقی به اطلاعیه‌ی جذب مدرس زبان برخوردم؛ اتفاقی امتحان دادم؛ اتفاقی قبول شدم؛ رفتم برای مصاحبه و خیلی اتفاقی پذیرفته شدم. حالا که دارم دوره‌ی *TTC را می‌گذرانم حس قشنگی در دلم جوشیده. هر کلمه‌ای که استاد می‌گوید به وجدم می‌آورد. در کلاس پنج‌ساعته‌ی هر هفته، آن هم بعد از گذراندن یک روز شلوغ در دانشگاه و مصیبت‌های رفت‌وآمدش ذره‌ای احساس خستگی نمی‌کنم. باید تلاش کنم و از اینکه بعد از مدتها چیزی پیدا شده که روح جنگنده‌ام را بیدار کرده بسیار خوشحالم. دعای اول سالم را یادتان هست؟ دارد محقق می‌شود!

با تمام وجود دلم می‌خواهد آزمون Demo پایانی را به خوبی پشت سر بگذارم؛ حالا هرچقدر هم که سخت باشد!


*Teacher Training Course |  دوره‌ی تربیت مدرس


از دسته‌ی «دوست دارم فریادشان بزنم»ها:

دریافت

۱ ۳
رامین :)
۱۹ ارديبهشت ۰۰:۳۱
بازم باید بنویسم

خاام ایجازه؟

پاسخ :

اتفاقا وقتی داشتم پستو مینوشتم همش یاد کامنتتون میفتادم خنده‌م میگرفت :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان