هیچ سالی تولدم برام حس خاصی نداشته.اما امسال مثل هر سال نیست...
یجورایی میترسم...و در عین حال هیجان دارم...
میترسم بعد این زمان بیفته رو سرازیری و بگذره و بگذره و من فقط سنم بالاتر بره...نه چیزی به خودم اضافه کنم،نه به دنیای اطرافم...
امسال برای اولین بار به این فکر کردم که چقد خوبه که دو سالمون پای سربازی نمیره...یا اینکه چقد خوب که نمیخام پشت کنکور بمونم...
زمان برام معنی دیگهای پیدا کرده...از گذرش وحشت دارم...از اینکه به آخرای عمرم برسم و به اندازهی سنم زندگی نکرده باشم...
فک میکنم امسال به معنای واقعی باید بزرگ شم...حضورم تو اجتماع پررنگتر بشه...منشم غنی باشه...قاطع باشم...و برم تو دهن ترسام!
بچه که بودم خیلی رو ۱۸سالگی حساب وا کرده بودم...فک میکردم اون موقع دیگه خیلی خانوم شدم! ۱۸ سال از عمر پربرکتمونم(!) گذشت و اونی نشد که فکرشو میکردم!همه چی تغییر کرد...رنگا عوض شدن...دنیام عوض شد...دیدم عوض شد...اما راضیم...تا اینجای زندگیو راضیم...علیرغم همهی تردیدایی که هنوزم که هنوزه بعضی وقتا یقمو میگیره و باعث میشه احساس کنم ۳ هیچ عقبم از زندگیم...
انشالله امسال سالی باشه که حسرتی توش نباشه...سال مفیدی باشه...هم خوش بگذره و راضی باشم...هم خدا ازم راضی باشه...از ته دل میگم ایشالا هرچی صلاحه اتفاق بیفته...حتی اگه باب میل من نباشه...
خیلی دلم میخاد با یه سری از ترسای مسخرهام کنار بیام...امیدوارم این اتفاق با نیمچه استقلالی که با دانشگاه رفتنو دور شدن از خونواده پیدا میکنم،بیفته...
خیلی باعث افتخاره که با کسایی مثل پروفسور سمیعی،رضا کیانیان و ابی(هرچند زیاد گوش ندادم) هم زادم!البته درست نیست اسممو هم ردیف این بزرگان بیارم!ولی خب!جوونیم و جاهل!زنده باشن ایشالا.و تولدشون مبارک باشه.
در بلاگستان هم با افتخار با جناب مترسک همزادم!احتمال ۹۹% نمیخونن اینجارو،ولی به هرحال ما تبریکمونو میگیم!ایشالا سال پر خیروبرکتی رو داشته باشن و بهترینها براشون اتفاق بیفته.
پی نوشت ۱:بچه که بودم روز تولدم از صب که پا میشدم،دستمو میذاشتم رو سرم.فک میکردم آدما روز تولدشون یهو قد میکشن!و من دوس داشتم شاهد عینی این اتفاق باشم!با این همه نبوغی که در من مجتمع شده،فرار مغزها نشم خوبه!نگرانم اصن!
پی نوشت ۲:من "همزاد"رو سرچ کردم،یه چیزای دیگهای آورد که منظور من نبود!ولی مصطلحه این من خیلی شنیدم!نمیدونم جریان چیه!