میگفت هیچچیز برای یک نویسنده [در معنای عام] وحشتناکتر از صفحهی سفید کاغذ یا وُرد نیست!
میگفت هیچچیز برای یک نویسنده [در معنای عام] وحشتناکتر از صفحهی سفید کاغذ یا وُرد نیست!
همینروزها مرثیهای خواهم سرود برای مرگِ رویائی وهمآلود یا وهمی رویایی در ظهرِ دلپذیرِ یک روزِ بهاری...
و تقدیم خواهم کرد به آنانی که هیچوقت هیچکس دوستشان نداشت اما توهمش هم برایشان شیرین بود.
پینوشت: جدی نگیرید!
امروز استاد نمایشنامهنویسی حین پاسخ به سوال من، در مورد "عقدهی یونس" حرف زد و مرا پرت کرد به دو سال پیش که این اصطلاح را برای اولین بار میشنیدم و انگار که سطلی از آب یخ رویم خالی شدهباشد، خشکم زد و دریافتم که من هم دچار این عقدهام. در یک کلام "عقدهی یونس" یعنی ترس از بهترین بودن!
من اما در عین حال از شکست هم میترسم. به قدری که کمتر دست به کاری میزنم. و این همه در تناقضاند با روحی که سیری نمیپذیرد و مدام طلب میکند. بعد یک جایی میرسد که نفست میبُرد؛ از این حجم از بیعرضگی خودت و صفرویکی بودن نگاهت حالت به هم میخورد و تمام استعدادهای تلفشدهات را بالا میاوری.