چهارشنبه ۱۳ تیر ۹۷
چند روزیست درست نخوابیدهام. چهار روز است سه وعدهی غذایی را یکی کردهام و برای پروژه کد زدهام. صبح دیروز با استرس وصفناپذیری پروژه ارائه دادهایم و دو ساعت پیش تیمی بودهام که برنامهشان درست موقع ارائه کرش کرده! از ساعت چهارِ ظهرِ دیروز مشغول بستن بار و بندیل بودهام. چیز قابل عرضی از کتف و کمرم باقی نمانده و دستتنها وسیلهها را تا اتوبوس دنبال خودم کشاندهام. دوازده و نیم ساعت توی اتوبوس بودهام. و حالا در راه تبریز تا شهر خودمان، در حالی که انگار آتش از آسمان میبارد، ماشین دو ساعتی هست که خراب شده و گویا قرار نیست به این زودیها ریههایم را با عطر خانه پر کنم!